5

3.1K 598 358
                                    

هری و جک باهم حرف زدن
اونا نمی‌تونستن اجازه بدن بقیه به زین آسیب بزنن
اگه این اتفاق بیوفته لیام دیوونه میشه

هری فکر میکرد اون زین رو پیدا میکنه.. باهاش دعوا میکنه و بعد از تهدید کردنش دوباره اعتراف میکنن که  همدیگه رو دوست دارن
ولی اینجوری نشد
تصور بچگونه‌ی هری واقعیت نداشت

آروم آروم راه رو های زیر زمین پر شد

یکی از اعضای گروه که اسمش تیم بود جلو اومد تا سراغ زین بره اما هری سرش داد زد

-چه غلطی میکنی؟

-آلفا گفت.. اون لعنتی باعث شد چهار سال خونه نباشیم

-شما عوضی ها خودتون از اینجا رفتین.. گمشین عقب

یکی دیگه اعتراض کرد

-من تا اون عوضی رو به فاک ندم بیخیال نمیشم. اون جاسوس لعنتی حقشه

هری: بهتره بری سمتش تا یه گلوله بین تخم هات بشینه

مارتین جلو رفت
-چه مرگته هری.. اون پلیس عوضی اونجاست و در حالی که لیام اجازه داده تو نمیذاری کسی سمتش بره؟

-اون جون  بیشتر ما رو نجات داد حتی جون دیلن رو نجات داد.. امکان نداره بزارم نزدیکش بشن . اون دلیلی اینه که شما ها کنار آلفا توی زندان نبودین

-ما کمکش کردیم و اون رهامون کرد... جلوی من رو نمی تونی بگیری

-اول باید من و بزنی تا به اون برسی

لویی کنار هری وایساد

-و من

-نمی‌خوام روی شما دست بلند کنم.. برین کنار

هم زمان جواب دادن

-نه

لیام کمی قدم زد
گونه‌ی قرمز زین و خونی که از بینیش میومد جلوی چشم هاش بود
حس میکرد داره دیوونه میشه

برای یه لحظه تصور کرد کسی به زین دست درازی کنه
نتونست تحمل کنه و به سمت زیر زمین رفت

دید مارتین و هری یقه‌های همدیگر رو گرفتن و به هم خیره شدن
فریاد زد

-چه غلطی میکنین؟ قرار نیست افراد من به جون هم بیوفتن

مارتین: اون دیوونه شده. نمیزاره کسی نزدیک زد وان بشه

لیام کمی خیالش راحت شد.. واقعا به هری مدیونه اما چاره ای جز دفاع کردن از مارتین نداره

-هری.. چه غلطی میکنی!

لویی جواب داد

-اون جون من و نجات داده.. نمی‌تونی اینکار رو بکنی

لیام نفسش و بیرون داد
چیزی که از گفتنش متنفر بود و به زبون آورد

-می‌تونی وقتی داره نفس های آخرش و میکشه سعی کنی نجاتش بدی. اینجوری برابر میشین

This man is still aliveWhere stories live. Discover now