7

3.4K 620 362
                                    

زین بعد از خوردن مقدار کمی از اون پیتزا به حرف نایل اعتقاد پیدا کرد
این بهترین پیتزای دنیاست
اشتهایی که از دست داده بود برگشت

بین تمام گیج بودن هاش و معما های ذهنش با یه غذای خوب به آرامش رسید
وقتی غذاش تموم شد دوباره از نایل سوال پرسید

-تعریف نمیکنی اولین بار چه جوری دیدیش؟ چرا چیزی ازش تعریف نمیکردی؟

-اولین بار با یه مشت زد توی صورتم و بیهوشم کرد

-چی؟

نایل خندید

-اولین چیزی که خیلی واضح یادم میاد گفت(( حیف نمی تونم بکشمت... ازت خوشم نمیاد واقعا که یه موجود به درد نخوری)) بود

زین دهنش از شدت شوک باز موند و نایل ادامه داد

-منم خیلی اذیتش کردم.. دیدن حرص خوردنش خیلی حال میداد.. به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم؛ شبا کنارش می‌خوابم و دلم می‌خواد همیشه کنارش باشم.

-پس چرا پیشش نبودی؟

-خب.. شرایط عوض میشه.. آدم ها تغییر میکنن

نایل سکوت کرد

.
.
.
.

هری نگاهی به صندلی خالی لیام، سر میز غذاخوری انداخت
با نگاهش به بوراک علامت داد تا بره و ببینه لیام حالش خوبه یا نه

بوراک سرش رو به چپ و راست تکون داد
حاضر نیست بره و لیام رو توی حال خرابش ببینه

جک سکوت رو شکست
-شما ها کوفت کنین.. من لشم رو میبرم پیش آلفا

از پشت میز بلند شد و سالن غذا خوری رو ترک کرد
موهاش رو جمع ‌کرد و از پله‌های طولانی و سلطنتی ساختمون بالا رفت
جلوی در اتاق لیام چند ثانیه صبر کرد و بعد تلاش کرد در رو باز کنه اما با درب قفل شده مواجه شد

پیشونیش رو به در چسبوند و آروم حرف زد

-هی... مرتیکه....

جک فهمید الان وقت فحش دادن نیست.. پس چیزی که می‌خواست بگه رو تغییر داد

-آهای.. لیام.. میشنوی؟

-می‌خوام تنها باشم

صدای لیام خش دار بود

-ممنون.. با کوتوله‌ی دردسر ساز من کاری نداشتی

-هنوز دوستش داری؟

-به کسی نگیا.. خیلی خیلی دوستش دارم با اینکه انگاری اون عوض شده و حتی به من فکر نمیکنه

لیام قفل در رو باز کرد و جک وارد اتاقش شد

جفتشون روی کاناپه‌ی سیاه رنگ نشستن
برای چند دقیقه چیزی نگفتن تا اینکه لیام حرفی که روی قلبش سنگینی میکرد رو به زبون آورد

-درد داره.. دیدن درد کشیدنش درد داره

جک سکوت کرد
خوب می‌فهمید لیام چی میگه.. دنیایی که توش نایل هوران نخنده همون قدر برای جک دردناکه

This man is still aliveTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang