23

3.6K 670 286
                                    

-می‌خوام راه برم

صدای نایل بود و جک غرید

-حتی فکرش رو نکن کوتوله‌ی دردسر ساز.. نکنه می‌خوای خودت رو به فاک بدی؟ اصلا امکان نداره بزارم تکون بخوری اینقدر خنگ نباش

-می‌خوام راه برم

نایل شبیه یه پسر بچه‌ی شیطون که توی اتاق اسیر شده گفت
کمی بهونه گیر و افسرده شده پس جک نتونست نه بگه

دستش رو زیر بازو های نایل برد و کمکش کرد روی پاهاش وایسه
نایل از درد جمع شد ولی خودش رو بالاتر کشید و به سختی یه قدم برداشت

-داری چه غلطی میکنی؟ آخه مگه مجبوری احمق؟

-نمی‌خوام.. نمی‌خوام فقط روی تخت باشم.. نمی‌خوام ضعیف باشم

-تو ضعیف نیستی

-هستم.. همیشه بودم

-هی.. تو همین جوری که هستی خوبی.. یه ذره خنگ.. مهربون.. ساده.. گشنه و قوی.. ضعیف نیستی کوتولم

نایل لبخند زد و یه قدم دیگه برداشت
یاد قدم های زین افتاد.. وقتی توی آسایشگاه سعی میکرد راهش رو پیدا کنه و آروم آروم پاش رو روی زمین میکشید و تلاش میکرد ادامه بده

وقتی نایل با چشم های اشک آلود و مچ دست باند پیچی شده از دور نگاهش میکرد و دستش رو محکم‌روی دهنش فشار میداد تا زین صداش رو نشنوه
تا شرمنده نباشه

ناخن هاش رو توی دست جک فرو کرد و بعد دستش رو عقب کشید و معذرت خواهی کرد

با خودش فکر میکرد.. چرا زندگی میکنه؟ چرا نفس میکشه؟... برای جک؟! آره.  اون تنها دلیله

-جک جک

-چیه؟

-یادت.. یادت نره.. تا ابد باید پیشم بمونی.. اگه.. اگه حتی یه لحظه بگی منُ نمی‌خوای من میمیرم.. اگه بگی دوستم نداری میمیرم.. اگه.. اگه بگی ازم بدت میاد دیگه.. دیگه نفس نمیکشم... جک اگه بگی ازم متنفری واقعا میمیرم

-خفه شو.. تو حق نداری بمیری.. من همیشه عاشقتم خنگول.. همیشه کنارتم.. فقط اینجوری.. اینجوری نباش.. درد نکش.. گریه نکن.. باشه؟

نایل سرش رو تکون  داد.. کی باورش میشه که جک با این ظاهر ترسناک اینقدر عاشق و مهربون باشه؟ به هر حال نایل حس میکنه کنارش خوش بخت ترینه

.
.
.

زین بدون هیچ حرفی سر میز غذا خوری نشسته بود

لیام نگاهی به بشقاب دست نخوردش انداخت

-زین؟ چرا چیزی نمی‌خوری

-گرسنه نیستم.. سرم درد میکنه

-فقط یه ذره بخور.. اصلا آخرین بار کی غذا خوردی؟

-نایل نمیاد؟

-حالش بهتر بشه میاد..

-خب.. من.. الان گشنم نیست. هر وقت بیاد منم می‌خورم

This man is still aliveWhere stories live. Discover now