سلام رفقا😉 خب من دارم میرم روستای جد و آبادم نت نخواهم داشت پس یه عالمه کامنت بزارین وقتی نت یافتم ببینم ذوق کنم
راستی اگه مثل من از فف هایی که پر از شخصیتهای خفن و باحاله لذت میبرین برین و به فف بهزاد سر بزنین Behillish انصافا خوب مینویسه
روم و زمین نزنینا فف پسرم رو بخونین
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
خب اینم از پارت ۸ ●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
تایلر بلند شد تا نایل رو به اتاق برگردونه اما صدای لیام متوقفش کرد
-نایل.. نمیزارم از خونه بیرون بری. یه اتاق انتخاب کن.. داخل خونه زندانی نیستی
جک لبخند شد و سرش رو پایین نگهداشت تا کسی نبینه اون فهمید لیام میخواست اجازه بده نایل بره اما بخاطر جک بهش گفت توی خونه بمونه
نایل سر تکون داد و تایلر بازوی نایل رو رها کرد و دستش رو روی شونش گذاشت
-به خونه خوش اومدی
-ممنونم
لیام بلند شد و از اتاق بیرون رفت میخواست زین رو ببینه شرمنده بود.. بابت تمام رفتار های اشتباهش شرمندست در اتاقی که زین توش خوابیده بود رو باز کرد هنوز همون جوری خوابیده.. مثل یه فرشته
رفت و کنارش روی زمین نشست.. موهاش رو از روی صورتش کنار زد گونش کبوده و این تقصیر لیامه
دستش رو زیر زانو و کتف زین گذاشت و آروم بلندش کرد و از اتاق بیرون رفت زین رو به اتاق خودش برد.. اتاقی که یه زمانی برای جفتشون بود
بوراک و هری هنوز از اتاقش نرفته بودن
بدن سبک زین رو روی تخت گذاشت و پتو رو روی پاهاش کشید زین همیشه سردشه
صدای آروم هری به گوشش رسید --میخوای چی کار کنی؟
-ما الان فقط یه دشمن داریم.. کینگ.. میخوام از اون لعنتی انتقام بگیرم.. یه انتقام واقعی
-اون خیلی قدرت داره
-پس ضعیفش میکنیم.. الان برین بیرون
بوراک دستش رو روی شونهی هری گذاشت تا این بحث رو ادامه نده لیام نیاز داره با زین تنها باشه