×boom×

3.2K 537 11
                                    

رسیدن خونه خودشو پرت کرد رو کاناپه در حالی که یکی از پاهاش اویزون بود گوشیش و از جیبش در اورد و الکی باهاش ور رفت سهون که داشت کفششو در میاورد نگاهی به چانیول که فارغ از دنیا بود انداخت و بلاخره دهن باز کرد

میگم چان+

چانیول همینطوری که با گوشیش ور میرفت جواب داد

هوم_

سهون با تردید کلماتو به زبون میاورد باید چانیول رو از وضعش مطلع میکرد شاید بعد از گفتن حقیقت دست از لج و لجبازی بر میداشت و البته میدونست که چانیولم مثل خود بکهیون ادمه سختیه

زیاد با بکیهون در نیوفت+

و چانیول باز هم بیحوصله جواب داد

صد دفعه گفتم من کاری به کارش ندارم اونه که دوست داره انگول بده منم زیاد بدم نمیاد یکیو ادم کنم_

سهون که حالا از شر کفشش راحت شده بود تابی به چشماش داد و روی کاناپه روبه روییش نشست

اون حرفاای لعنتیت اعصابشو بهم میریزه منم بودم با مشت فکتو میاوردم پایین ایییش+

جراتشو نداره و پوزخندی زد_

سهون چشماشو ریز کردو با یه لحن شیطانی گفت

اگه پسر رییس دانشگاه باشه چی؟+

چانیول که سعی داشت این حرف سهونو تجزیه تحلیل کنه با یه نگاه شوک شده زل زد تو چشمای سهون سهون از جواب گرفت نقشش لبخند پیروز مندانه ای زد اما اگه میدونست جریان از چه قراره شاید اصلا امروز چانیول رو به امان خدا نزاشته بود بره   پفک از بوفه دانشگاه بخره

------------------------------------------------------------------------

از خانوادش جدا زندگی میکرد بعد از فوت مادرش در سن 19 سالگی و وارد شدن نامادریش توی سن 20 سالگی تصمیم گرفت به دور از باباش زندگی کنه پدرش با شنیدن مسعله جدایی چانیول به دور از انتظارش موافقت کرد ،بابای چانیول از تصمیمی که گرفته بود نا راضی نبود میتونست اینو خوب ببینه که چانیول با نامادریش ارتباط چندان خوبی نداره چون حتی یکبارم باهاشون سر یه میز غذا نخورده و مهم تر از همه اینکه چانیول باید مستقل بشه و میتونست مستقل شدنو از نگاهش ببینه  و میدونست چانیول با همه پسرای که تو عمرش دیده فرق داره پدر چانیول به شدت روی چانیول از اینکه سر مواد مخدر یا هر چیزی که شبیه اون باشه عملا حواسش بود و متنفر بود چانیول رو توی اون وضع ببینه چانیولم از این رفتار پدرش اگاهی داشت و اصلا سمت همچین چیزایی جلوی دید پدرش نمیرفت نه اینکه بخواد واقعا مواد مصرف کنه نه اون فقط توی بیست سالگیش در گیر سیگار شدوپدرش از این وضع اطلاعی نداشت. پسرش کسی بود که توی 10 سالگی جوری رفتار میکرد که انگار یه ادمه کاملا بالغه و هر چیزی که پسرای دورو برش با دیدن دخترا جذب میشن نمیشه و این یعنی مهر تاییدیه پدرش برای مستقل  بودنش با سهون

🍭دردسر شیرینWhere stories live. Discover now