Friend!?

1.9K 295 21
                                    

seh pov

 _بیا بخواب اینجا دیگه هیچ مار لعنت شده ای نیست

آه نمیدونم باید باهاشون چیکار کنم اگه منِ کوفتی دهنمو باز نکرده بودم بگم بکهیون هموسکشواله هیچکدوم از این اتفاقا نمیوفتاد ،هوووف بلاخره این چیزیه که شده نه اینکه ندونم این کار کاره بکهیونه ها ،چرا میدونم اما واقعا انتظار نداشتم بره یه ماره شیش متری  بگیره ://// حالا من با این خرس گنده چیکار کنم؟،چانیول اروم اروم به سمتم که رو تخت بودم قدم بر میداشت و چشم از در بسته اتاقم که با پتو و کلی لباس پایینشو پوشونده بود بر نمیداشت و محکم و سریع خودشو انداخت کنارم و چسبید بهم

یااا برو اونور_

محکم تر لباسمو چنگ زد

خفه شو، اگه توهم چشماتو باز میکردیو یه هیولابیخ گوشت میدیدی الان خفه خون میگرفتی+

باشه باشه الان خفه خون میگیرم ولی بهم بگو من الان چجوری کپمو بزارم_

یه نگاه بهم انداخت

تا فردارو همینطوری بخواب فردا گورمو از این خونه گم میکنم+

وقتی پای جونورو خزنده مزنده به خونش باز میشد همین حرفارو میزد خنده ای کردمو یکم ازش فاصله گرفتتم

توکفش دوزکم میبینی همینو میگی_

---

Chan pov

انقدر ترسیده بودم که سرم درد گرفته بود به سهون حق میدادم که اعتراض کنه اما واقعا دست خودم نبود که بخوام بازوشو ول کنم بعد از 10 دقیقه که گذشت سهون نشسته ،عین پیرمردا در حال چرت زدن بود

هی سهون_

...

سهوون_

...

بدجوری خوابش برده بود یه نگاه به زیر پام انداختم خیلی محتاطانه اومدم از تخت پایین بازوی سهونو گرفتمو کجش کردم خودش پهن شد رو تخت چند بار دهنشو بازو بسته کرد تا اینکه باز به خوابش ادامه داد رفتم روی صندلی نشستم هر کاری کردم خوابم نمیبرد نمیفهمیدم چطور سروکله یه مار تو خونم پیدا شده و همونطورم تو اتاقم یا جای جای خونه که معلوم نیس الان کجاس داره میچرخه یهو یاد بک افتادم اون نمیدونه تو خونه ماره اگه بفهمه سکته میکنه سریع از سر جام بلند شدمو دستگیره اتاقو گرفتم اما تا میخواستم بازش کنم یه صدای تو سرم پلی شد

امیدوارم امشبو تخت بخوابی

یعنی منظورش؟دست گیره تو دستم خشک شد

یه نفس عمیق کشیدمو دستگیره درو ول کردم

پس جریان اینه

ببخشید بک اما دیگه واقعا تحملتو ندارم_

----

baek pov

*الارم*

از خواب بیدار شدم خودمو کش اوردم و با دستم دنبال گوشی میگشتم چشمامو که باز کردم ماجرای دیشبو به یاد اوردم یه لبخند روی لبام جا خوش کرد روی تخت نشستمو چشمامو مالیدم واقعا دوست داشتم ببینم الان تو چه وضعیه اما قبلش باید به مامانم زنگ میزدم گوشیمو برداشتمو زنگی به مامانم زدم

🍭دردسر شیرینWhere stories live. Discover now