1

1.8K 156 15
                                    

جیمین و نیمه برهنه با چشم های بسته توی قفس انداخته بودن و اون رو میفروختن هر کس قیمتی برای پسر پیشنهاد و دیگری قیمت بیشتر...
آروم غطرات اشک از گوشه چشم هاش پایین ریخت ، در حال و هوای خودش بود ...
اما یک نفر بلند فریاد کشید...

" من ده میلیون دلار برای اون پسر میدم "
یعنی چه کسی حاضر بود ده میلون دلار برای اون پول بده تو همین افکار بود که متوجه تکون های قفس شد بعد یه مدت خیلی کوتاه قفس از حرکت ایستاد و صدای باز شدن در اومد و یک نفر چشمانش رو باز کرد و یه دست لباس خیلی تجملی که واقعا برای قرن بیست و یک عجیب بود به حیمین کوچولو داد ، سریع لباس ها رو پوشید تا بیشتر از این احساس حقارت نکنه ، اما اونا یه قلاده چرمی دور گردنش انداختن و دستان ظریفش رو از جلو بهم بستند ، به او گفتن سرش و پایین بندازه و به سمتی هول دادند یک نفر رو نزدیک دری که به خود احتمال داده بود در خروجی باشه دید ، شنل سیاهی روی خودش انداخته بود و جیمین نمیتونست اون و ببینه ، اون فرد ازش بلند تر بود طوری که پیشینی اون تا گردنش بود

از بیرین محوطه صداهایی می اومد قطعا کسانی بودن که نتونسته بودن جیمین زیبا و شدیدا خواستنی رو داشته باشن و حالا میخواستن تا آخرین لحضه برندازش کنن ...

کسی که اون و خریده بود چند قدم بهش نزدیک شد اول قلاده و دستای بستش و باز کرد و بعد اون و زیر شنل خودش کشید جیمین با حرکت فرد تا مرز سرخ شدن پیش رفته بود ...
فرد اون و از محوطه خارج کرد به سمت لیموزین مشکی که دم در پارک شده بود رسید
پسر و سوار کرد و بعد خودش هم سوار شد ، شنلش و در اورد و به گوشه ای پرت کرد ...

باورش برای جیمین سخت بود ، اون یه زن بود اروم از زیر چشم نگاهی به زن کرد صورت نسبتاً کشیده و لب های خوش حالت و برجسته ای داشت ، چشمای ابی براقش که درشت اما کمی کشیده بود واقعا زیبا بود

موهای بُلند و صافش که رنگ عجیب اما زیبایی داشت ...
هیکل برجسه و قشنگی که داشت و برانداز کرد
واقعا مثل یک فرشته زیبا بود اما برای اون بیشتر مثل یک فرشته نجات بود

اول که دیدنش تا حدودی خوش حال بود که گیر یه آدم پیر و چاق نیوفتاده اما فکر نمیکرد با همچین فرشته ای سر و کار داشته باشه

طوری غرق اون شده بودم که متوجه نبود تا چه حد تابلو به زن خیره شده
اما زن نگاه های سنگین پسر رو روی خودش حس کرده بود باورش برای زن سخت بود که چطور موجودی به این ظریفی و زیبایی میتونست انقدر هیز باشه

یه دفعه سمت پسر چرخید و با خوشونت چونش و با دستش گرفت و بهش خیره شد اون لحظه از دید جیمین از یه فرشته به یک هیولا تبدیل شده بود ، تو چشمای کشیده پسر زل زد ، اگر پسر ادعا نترسیدن کند دروغ بزرگی گفته بود ، اون کاملا وحشت کرده بود
با دیدن وحشت در چشم های پسر نیشخندی بر لبان زن نشست و آروم زمزمه کرد "انقدر ترسناکم ؟"
آروم صورتش به صورت وحشت زده پسر نزدیک کرد و اروم لباش و رو لبای نرم و قلوه ایه پسر گذاشت پسر بیچاره از ترس و بهت چشماش گرد شده بود ، یکم که گذشت زن شروع به حرکت دادن لباش روی لبای پسر کرد ، و کم کم اون هارو مکید وقتی هیچ عکسالعملی از سوی پسر ندید زبونش و وارد دهن پسر کرد و زبون نرمش رو به بازی گرفت ، کم کم احساس گرما به سراغ پسر اومد که زن زبونش و از دهنش بیرون اورد و یقه لباسش و باز کرد یک طرفش و پایین کشید طوری که سر شونه سفید و بی نقسش کاملا معلوم بشه اروم لباش و رو پوست نرمش حرکت داد ، وقتی به کتفش رسید اروم مکیدش و لیسش زد... یه دفعه با خشونت گاز محکمی ازش گرفت پسر با احساس دو تا چیز مثل سوزن وارد پوست شد و احساسی مایعی از جای گزیده شده خارج می شد و اون زن این مایع و میخورد همه چیز براش روشن شد

اون یه خونآشام بود و اون گیر یک خونآشام افتاده نه یک فرشته ، نه یک هیولا ، بلکه یک خوناشام
خیلی ترسیده بود اما بعد یه مدت پلکاهاش سنگین شد و دیگه چیزی نفهمید

1_1 Blood sweat and taersWhere stories live. Discover now