4

886 85 14
                                    

جیمین به آرومی چشماش و باز کرد شب واقعا راحت خوابیده بود (تو بغل یار *-*) اما الان کمی سر درد داشت

چند دقیقه طول کشید تا همه چی رو به یاد بیاره بعد این که همه اتفاقات تو چند لحظه یادش اومد از جاش پرید... اما یک چیز درست نبود اون نمیتونست تکون بخوره اول کمی تقلا کرد اما بعد متوجه شد که دو تا دست دورش حلقه شده خودش رو کنترل کردم که از ترس جیغ نکشه آروم روش و بر گردوند
فکر میکرد با قیافه اون زن شیطانی رو به رو بشه (یوهاهاها شیطانی شدم رف) اما ... با قیافه یه مرد رو به رو شد و این فکر که اون مرد هم ممکنه خونآشام باشه و اون ممکنه گیر چند نفر افتاده باشه بد جور پسرک رو ترسوند
اما با فکر این که نکنه اون زن دیوونه یا این مرد و تمام کسایی که ممکنه به جز این دو نفر اینجا باشن بخوان ازش استفاده جنسی کنن تمام تنش رو به لرزه انداخت و باعث شد بغضی ته گلوس رو در بر بگیره ...
با هر بد بختی که بود خودش رو از تو بغل مرد بیرون کشید و آروم و بی صدا سمت در رفت خیلی آروم در و باز کرد و رفت بیرون و شروع کردم به دویدن کرد اما اون جا خیلی بزرگ بود و راه رو های پیچ در پیچی داشت آخر به راه رو یی که بن بست بود رسید دیگه کلا بیخیال شد و یک گوشه ایستاد تا کمی نفسش بالا بیاد
تصمییم گرفتت همون راهی رو که اومده بود بر گرده اما اصلا یادش نمی اومد که از کدوم طرف اومده سرش و پایین انداخت و همینطوری واسه خودش تو راهرو ها پرسه میزد و همینطور میگشت که با برخورد به چیزی یا کسی سرش و بلند کرد...
همون یارو بود که صبح تو بغلش بیدار شده بود صورت کشیده و موهای قهوه ای نه چندان تیری ای داشت و لبخند خیلی دوستانه ای روی لباش بود و به اون نگاه میکرد آروم به جیمین سلام کرد اما پسرک ترسید و شروع به دویدن کرد اما با برخورد به کس دیگه ای پخش زمین شد ... همون زنه شیطانی بود بلند شد و سریع پشت همون پسره عجیب قایم شد
پسر خطاب به زن گفت "یااااااااااا فویومی تو ترسوندیش "
"یاااااااااا جی هوپااا اون از تو ام ترسید "
"اما از تو بیشتر ترسیده که اومده و پشت من قایم شده"
وقتی پسر مکالمه دوستانه اون دو نفر رو دید یکمی سرش از پشت پسری که جی هوپ خطاب شده بود بیرون اورد که چشماش به اون زنی که ظاهرا اسمش فویومی بود افتاد انداختم یه تیشرت مشکی یقه باز و آزاد و یه شلوارک جین خیلی کوتاه که بدن و هیکل فوق العادش توی اونا خود نمایی میکرد پوشیده بود و موهاش و بالای سرش بسته بود اخم کوچیک و با نمکی کرده بود و یکی از لپاش و با هوا پر کرده بود با لپش و خالی کرد و شونه بالا انداخت و خطاب به جی هوپ گفت
"اون خیلی چشم چرونه حقش بود" (چشم چرونه دوست داشتنی *-*)

خود جیمین هم دلیلش رو نمیدونست اما به صورت ناگهانی راست کرده بود و التش از زیر شلوار به پست جی هوپ خورده بود
جی هوپ با بهت سمت پس رو برگردوند که تقریبا گونه هاش رنگ گرفته بود
اما اون زن انگار متوجه شد و گفت
"یاااااااا جی هوپا بهت گفته بودم"
جی هوپ با بهت به پسر خیره شده بود و اون هم داشتم از خجالت آب میشدم که زن ادامه داد
"به هر حال من که نمیخوام مخش و بزنم راستی با اون جوجه بیا واسه صبحانه"
وقتی فویومی این و گفت جی هوپ شروع به کرد به فحش دادن ... و جیمین که هیچی از مکالمشون نفهمیده بود گنگ به زن تا زمانی که از دیدش محو شه خیری شد
حی هوپ که کمی آروم گرفته بود پسر رو گرفت و و اون و سمت خودش برگردونم
یکی از دست هاش رو پشت کمر پسر کوچک تر قرار داد و با دست دیگش بین پاهاش چنگ انداخت و گفت "انقدر تحریک کنندس ؟؟"
مرد پسر رو کم کم سمت دیوار حدایتکرد تا اینکه کمر پسر به دیوار چسبید
اروم زیپ شلوار پسر رو باز کرد و الت پسر رو از توی شلوار بیرون آورد
پسر خیلی خجالت کشید و سعی کرد مرد رو از خودش جدا کنه اما خیلی برای این کار ضعیف بود
مرد پایین رفت و الت پسر رو داخل دهان مودش کرد و شروع به لیسیدن و مک زدن الت پسر کرد
اما پسر خوب میدونست که اگر اینجا مقاومتش رو از دست بده و ناله کنه دیگه هیچ راه برگشتی وجود نداره اما... اون زبون گرم و داغ که روی التش کشیده میشد مقاومت پسر رو کم و کم تر میکرد تا جایی که پسر دیگه مقاومتش رو از دست داد و شروع به ناله های ریز کرد و به موهای مرد چنگی زد
مرد الت پسر رو از دهنش در اورد و رو به روی پسر ایستاد
پسر گنگ به مرد خیره شد
مرد گفت "اگه نیخوای از درد بین پات خلاست کنم باید ازم خواهش کنی "
جیمین تحمل همچین دردی رو نداشت پس گفت " لطفا دردم و از بین ببر "
حتی سنگ دل ترین موجود روی زمین هم با شنیدن اون صدای ملتمسانه ی بهشتی نرم میشد و یقینا دل جی هوپ از سنگ نبود
پس دوباره زانو زد و الت پسر رو مجددا داخل دهانش برد ... طولی نکشید که پسر فریاد کوچیکی زد و داخل دهان مرد ارضا شد
مرد کام پسر رو قورت داد و التش رو از دهنش بیرون اورد
الت پسر رو سر جای اولش بر گردوند
" خب فسقلی من گشنمه اول صبی خیلی انرژی گذاشتم بیا بریم صبحانه بخوریم "
بعد دست پسر رو کشید و اون رو با خودش به سمت در بزرگی که از پشتش بو های ضعیف خوبی به مشام میرسید برد ، در رو باز کرد ‌و پسر رو دنبال خودش کشید داخل
وسط اتاق غذا خوری یک میز شش نفره بود مرد پسر رو کنار خودش نشوند که یک دفعه در باز شد و پسری با قیافه خشک و جدی با مو های سبر وارد شد و رو به روی جی هوپ نشست
فویومی با کیکی اومد و کیک و رو میز گذاشت و گونه پسر مو سبز و بوسید ، صداش و صاف کرد و به جیمین اشاره کرد و گفت
"خب پسرا ما یه عضو جدید داریم لطفا خودت و به بقیه معرفی کن عزیزم"
جیمین با مِن مِن گفت " من ...من جیمینم خوشبختم " و سرش رو پایین انداخت که یه بشقاب کیک روی میز جلوش گذاشته شد و یه دستی سرش و گرفت و به بالا هدایت کرد
و صدایی آروم و آرامش بخش که اون رو یاد مادرش می انداخت به گوشش رسید
" منم فویومی ام . اون که کنارت نشسته هوسوکه و اونم که رو به رو یه هوسوک نشسته یونگیه "
زن خم شد و پیشونی پسرک رو بوسید ، بهش لبخند مهربونی زد و ازش فاصله گرفت
" خوب با کیکتون نوشیدنی چی میخورید ما چایی و آب میوه و شیر و قهوه داریم "
هوسوک گفت "من چای میخورم "
یونگی تمی تأمل کرد و گفت " منم قهوه با شیر و بدون شکر میخوام "
فویومی به جیمین نگاه مهربوتی کرد و گفت "خُب جیمین تو چی میخوری ؟ "
جیمین که تا حالا به جز چایی هیچ کدوم از این چیزایی که میگفتن و نخورده بود یکم فکر کرد و گفتم " من آب میوه میخورم "
فویومی مجددا سئوال کرد " مااااا آب سیب و آب پرتقال داریم از کدوم میخوای برات بیارم؟ "
جیمین اروم جواب داد " اب پرتقال "
زن هوم و کرد و به سمت آشپز خانه حرکت کرد چایی و قهوه دم کرد و با خودش فکر کرد جیمین درسته یکم هیز بود اما خیلی خجالتی بود و اون قدر ها هم که فکر میکردم پسر بدی به نظر نمی اومد از فکر که بیرون اومد
قهوه و چایی آماده بود چهار تا لیوان برداشتم تو دو تاش قهوه ربخت یکی با شیر و اون یکی بدون شیر و تو دو تا لیوان دیگه چای و آب پرتقال ریخت
اون ها رو داخل سینی گذاشت ودبه سمت اتاق غذا خوری رفت
سینی رو روی میز گذاشت و کنار یونگی نشست بعد همگی مشغول شدن
زن یه تیکه کیک گرفتن دم دهن یونگی اونم دهنش و باز کرد زن هم چنگال و گذاشتم تو دهن یونگی ، یونگی کیک و خورد و بعم لبخند زد ...

بعد صبحونه هوسوک بلند شد و تشکر کرد زن در حالی که در حال جمع کردن میز بود گفت "جی هوپ میشه جیمین و ببری و اینجا رو نشونش بدی تا دیگه گم نشه ؟؟ " هوسوک تایید کرد و دست جیمین رو گرقت و اون رو با حودش برد
زن به اونا نگاه کرد که ناگهان دو تا دست دور کمرش حلقه شدن ‌و صدای پر محبت مردش گوشش رو پر کرد " کمک میکنم اینجا رو جمع و جور کنی " بعد بوسه ای روی گردن زن گذاشت و ظرف های که در دست زن بود رو از اون گرفت ( عرررررر این بشر چرا اینقدر جنتلمنهT_T )

بعد از اینکه هوسوک همه جا رو به جیمین نشون داد اون رو سمت حال برد و روی کاناپه کنار خودش نشوند دستش رو پشت گردن پسر انداخت و با لبخند پیشونیش و به پیشونی پسر چسبوند و به چشماهای غرق در خجالت پسر زل زد
پسر کمی خجالت کشید و نگاهش رو به زمین داد کم کم پسر بزرگ تر فاصله صورت خودش رو با پسر کوچک تر کم کرد ، فاصله کم و کم تر میشد ، پسر کوچیک تر خواست عقب بکشه اما پسر بزرگ تر مانع شد ...پسر کوچک تر کم کم تسلیم شد وقتی پسر بزرگ تر با چشمای خومارش به جیمین نگاه کرد آروم آروم و کم کم لب های هوسوک روی لب های مینشست که ...

یهو در باز شد ( زد حال 😹😹😹)
هوسوک از جا پرید و از جیمین جدا شد فویومی اومد تو و انگار قبل این که هوسوک از جیمین جدا بشه همه چیز و دیده بود با چشم های قلب شده گفت " اوووووووو این جا رو نگاهــــــــــــــــــــه
یونگی تو ام دیدی ♥~♥؟ هوپی خیلی خوب عمل کرد هنوز یه روز هم نگذشته "
رو شونه هوسوک زد و داشت همش راجب این که هوسوک خیلی سریع تر از اون چیزی که فکر میکرد مخ جیمین و زده حرف میزد
که یهو همه با صدای اروم پسر به خودشون اومدن " ببخشید ! اونی¹ چرا شما هوسوک و جی هوپ صدا میکنید ؟ "
با سوال پسر ، زن کمی جا خورد اما بعد با اون لبخند مهربون و آروم همیشگی که جیمین رو به یاد مادرش می انداخت بهش نگاه کرد ، روی کاناپه نشست و با صدای آروم و مهربون شروع به حرف زدن کرد
" خب راستش من هوپی و شوگا ‌و خیلی دوست دارم و واسه همین براشون یه اسم انتخاب کردم چون وجود هر کدومشون یه معنی تو زندگیم داره... "
یونگی سمت زن رفت ، اونم سرش و بلند کرد و یونگی و کشید سمت خودش و اون و رو پاش نشوند و به حرفش ادامه داد " یونگی و شوگا صدا میکنم چون اون شیرین ترین فرد زندگیمه ... "
لبخند تلخی زد و آروم لباش و رو لب های پسر گذاشت و بوسیدش ، لباش و میمکید ، با ولع و صدا میمکید با دستاش سرش و گرفت و مکشش و بیشتر کرد ...
کم کم جیمین داشت یه چیزی رو بین پاهاش حس میکرد برای این که کسی نفهمه کوسن روی مبل و برداشتم و روی پاهاش گذاشت به هوسوک نگاه کرد که با تأصف دستش و رو صورتش گذاشته بود
پسر کوچک تر دو مرتبه نگاهس رو به اون دو تا مرغ عشق داد...
یونگی دستاش و روی شونه های زن گذاشت و خودش بیشتر به اون میچسبونم بعد یه مدت از هم جدا شدن و یونگی بلند شد و سرش رو پاهای زن گذاشت اونم موهای سبزش و نوازش کرد...
رن ناگهان طوری که انگار چیزی یادش افتاده باشه سرش و بلند کرد و گفت : من هنوز واسه تو اسم انتخاب نکردم
خیلی متفکر نگاهش رو به پسر داد بعد گذر یه مدت کوتاه گفت " فهمیدم چون خیلی کیوت ، شیرین و خوردنی هستی از این به بعد چیم چیم صدات میکنم ^^ " ( چیم چیم وارد میشود *-*)
_______________
این دور و بره 2000 ورد شد برای جبران
بخاطر اینه از الان و هم چنین بخاطر اینکه خ خ خ خ دیر شد هم خ عذر میخوام
و اینکه به خاطر غلط های املایی عذر میخوام من خودم املام خیلی ضعیفه و همیشه میدادم دوستام برام درس کنن
مرسی از همایتاتون ♥😘

1_1 Blood sweat and taersWhere stories live. Discover now