6

499 62 8
                                    

هوسوک با حس قلقلک دماغش از خواب بیدار شد که با یک دسته موی بلوند مواجه شد ... درسته اونا انقدر نرم بودن که حسابی قلقلکش داده بودن

موهای پسر رو اروم نوازش کرد و با خودش فکر کرد چطور یه نفم میتونه انقدر گوگولی و خواستتی باشه ؟

چند بوسه روی موهای پسر گذاشت

وقتی پسر تکون خورد هوسوک متوجه شد که اون اصلا خواب نیست

" ای وروجک حالا خودت رو به خواب میزنی ؟ دخلت و میارم ! "

سریع پسر رو زیر خودش قرار داد شروع به قلقلک دادنش کرد

پسر حسابی میخندید و تقلا میکرد اما فایده ای نداشت ...

زن به صدایی که از اتاق بغلی میومد بیدار شد
یکم طول کشید که آپلود شه اما بعد اپلود شدن یونگی رو کنار خودش پیدا نکرد

یکم با نگاهش دنبالش گشت وقتی صدای در اومد به سمت صدا چرخید و با یونگیی که تازه از حموم بیرون اومده مواجه شد

با لبخند خسته ای ناشی از تازه بیدار شدن یه شوگِر کوچولوش نگاه کرد و گفت

" بیا موهات و خشک کنم "

یونگی هومی کرد و روی صندلی پشت میز ارایش زن نشست

زن سشوار رو برداشت و شروع به خشک کردن موهای عشق زندگیش کرد ...

" میگم ، یونگی "

" هوم ، چیزی شده "

" میهات داره رنگشون میره برو تمدیدش کن "

" ها ؟ جدی میگی ؟ باشه ! امروز میرم..‌. حالا چه رنگیش بکنم  "

" نمیدونم ... خودت یه رنگی انتخاب کن ، فکر کنم به اندازه کافی بزرگ شدی که خودت رنگ موهات رو انتخاب کنی ! "

یونگی هومی کرد ... وقتی موهاش خشک شد بلند شد و به ارایش گری که همیشه پیشش میرفت تا موهاش رو رنگ کنه زنگ زد

وقتی زن لباس هاش رو عوض کرد متوجه شد یونگی داره لباس های بیرونش رو میپوشه

" به ای زودی میری ؟"

" اه عزیزم یه سری کار دیگه هم دارم اون ها رو هم میخوام انجام بدم "

" هه جدی ؟ چی کار ؟"

یونگی خودش رو به زن رسوند کمی خم شد و طوری که حتی پوزخندش از لحن صداش مشخص بود دم گوشش زمزمه کرد

" بهت نمیگم "

بعد اروم لاله گوش زن و گاز گرفت و رفت ...

اما زن اصلا دوست نداشت چنین جواب گُنگی رو از پسر بشنوه ..‌. اما افکاری که به ذهن خستش حجوم می اوردن اون رو رها کنه

نکنه ازم خسته شده ؟ نکنه دیگه نمیخواد با من باشه ؟ نکنه کسی هست که از من بیشتر دوست داشته باشه ؟... ابلته حقم داره از اول از سر اجبار با من بود ...چرا منه احمق نجبورش کردم

1_1 Blood sweat and taersWhere stories live. Discover now