ꪶChatꫂ
31 دسامبر
11.20AMTaehyung:
مکان رو یادته؟Taehyung:
من منتطرتمTaehyung:
من ده دقیقس که اینجا ایستادمTaehyung:
میتونی زود تر بیای؟11.25AM
Jungkook:
*خوندن*__
11.45AM
Taehyung:
جانگ کوکیTaehyung:
کجاییی؟11.46AM
Jungkook:
*خوندن*__
12.00AM
Taehyung:
جونگ کوکی-آهTaehyung:
من از فحش دادن متنفرم ولی...Taehyung:
من فاکینگ عصبانیم چون دوتا کلاس رو بخاطر تو از دست دادمJungkook:
*خوندن*12.02AM
Taehyung:
متنفرم از اینکه اینو بگم...Taehyung:
تو واقعن فاکینگ جدیی؟Taehyung:
کدوم جهنمی هستی؟Taehyung:
وای خدایا جونگ کوکTaehyung:
من گفتم من به هیچ فاکینگی اهمیت نمیدم بعد توJungkook:
*خوندن*
12.03AMTaehyung:
بس کن از خوندن و جوابی بدهو همین.تهیونگ دیگه نمیتونست بیشتر بایسته.اون میدونست که این بدتریننن در رفتن از کلاس اصلی بود.جیمین به اون تکست کرد و اون میترسید که معلم برایه او غایبی رد کنه.ولی تهیونگ اصلن به این موضوع اهمیت نمیداد.
اون حس میکرد به او خیانت شده.
جانگ کوک وعده ملاقات به او داده بود،ولی بدون او؟
تکستاش رو میخوند و به او بیمحلی می کرد؟تهیونگ نمبتونست اینو قبول کنه.اون حس میکرد....عصبانیه.ولی این کلمه مناسب نبود.اون فقد ناامید شده بود.با حس هایه مختلف تصمیم میگیره به عقب برگرده و به سمت کلاسش بره و اماده باشه تا با معلم الاغش سر کله بزنه و ساعاتی خسته کننده رو تو کلاس حبس باشه.اون در رو باز کرد،و به سمت طبقه پایین شرو به قدم زدن کرد،اون گوشیش رو خاموش کرد.اون دیگه اهمیت نمیداد اگر جونگ کوک چیزی براش بفرسته یا حتی بش زنگ بزنه.ذهنش مشغول بود و،صورتش از حسی خالی بود.اون به طرف پله آروم قدم برمیداشت.
صدایه انفجاری از طرف پله ها اومد;ممکن بود فردی سر خورده باشه یا چیزی افتاده باشه.ته ایونگ ابرویی بالا انداخت و تصمیم گرفت نگاهی بندازه.بعد از چند ثانیه ته هیونگ شخصی رو دید که رو زمین زانو زده.دقیقن چیزی که حدس زده بود،کسی سر خورده و افتاده.
او شنید که صدایی مثل هق هق از طرف پسر میومد،ته هیونگ جلویه پسر زانو زد و شونه هایه اون رو تو بغلش گرفت"تو،حالت خوبه؟"
پسر سرش رو بالا نیورد ولی با سرش تایید کرد.
ته هیونگ متوجه بانداژ کنار پایه راست پسر شد.چشایه ته هیونگ با دیدن اون بانداژ گشاد شد.
"جانگ...جانگکوکی؟"اون با لرزش گفت.
با چشمایه اشکی،پسر اون پسری که جونگ کوک خطاب شده بود،سرش رو بالا برد،و به چشمایه هم زل زدن"هیونگ..."
"اوه خودایه من،جانگ کوکی،تو خوبی!؟،تو چطور میتونی این شکلی افتاده باشی؟؟پات،اوه خودایه...."ته هیونگ دردناک حرف میزد.اون به جونگ کوک کمک کرد که بشینه و خودش جفتش نشست.
جونگ کوک هنوز درد میکشید و هنوز هم اشکاش میریختن.
"هیونگ...منو ببخش...من دیر کرده بودم... برایه همین سعی کردم بدوم همه راه رو تا اینجا،و-و میدونستم تو الان عصبانی هستی...م-من ترسیدم..."و دوباره شروع کرد به اوم گریه کردن."من متاسفم..."صداش اروم و نجوا گونه بود.
ته هیونگ دستش رو شونه هایه بسر گریون گداشت و اون رو نزدیک کرد و تو بغل خودش انداخت"جانگ کوک،تو نمیدونی که من چقدر خوشحالم که بلخره تو رو ملاقت کردم،خیلی منتظر این لحظه بودم و الان واقعن خوشحالم"اون لبخندی زد.
"و میدونی تو تنها دوست من هستی که این همه دلفریبه.من نمیتونم لبخندم رو متوقف کنم و درباره این موضوع فکر نکنم"اون ادامه داد....
______
ب پایان رسید این داستان^^
خب....
اولین فیکی ک تمام کردم....
امیدوارم منتظرم بقیه کارام باشید...
متاسفم انقد دیر آپ کردم
چون خیلی استرس داشتم بد بشه....
برا همین....ساری در کل این چیز میزا^^
ممنون ک تا اینجا همراهم بودین :))))♡♡♡♡♡♡Kim taemi
1398.6.21
19.00
YOU ARE READING
C h a t VKOOK-''|COMPLETE|
Romance(Persian translation) اون فکر میکرد که هیچ کس اونو دوست نداره و هیچ کس دوست نداره با اون هم صحبت بشه. تا روزی که از یک شخصی مسجی دریافت کرد و البته اون پیام برایه یک شخص دیگه ای بود. +Vkook رنگکینگ bangtanwords #11 و vkook #83 * این فیک با...