۲_من برادرشم

215 50 12
                                    

'زین'

دستگاه تتو روشن کردم که دیدم دختره رنگش پریده.دستگاه خاموش کردم"مطمعنی تو‌۱۸سالته؟"به دختره پریدم.

دختره به من من افتاد و بغض کرد.خدایا نه .من طاقت بغض زنها ندارم.مخصوصا وقتایی که مادرم بغض میکنه سعی میکنه متقاعدم کنه که فلان کار کنم.

دستمو روی شونه دختره گذاشتم"ببین...تتو ی عمر رو بدنت میمونه...تو‌تازه ۱۸سالت شده...یکم بذار بگذره چیزی نزن که بعدا مجبور شی با ی تتو دیگه کاورش کنی." سعی کردم ارومش کنم و‌متقاعد.

دختر نفس عمیقی کشید"شما درست میگی ببخشید وقتتو گرفتم"از روی صندلی بلند شد.رفتم سمت پیشخون مغازه.

"لو...پول این خانم برگردوند"به لویی که صندوقه دار مغازه بود گفتم.

لویی پوکر منو‌نگاه کرد بعد پول دختره رو بهش پس داد.دختره تا رفت لو منونگاه کرد"خو خری چیکارت کنم؟"بهم پرید.

"لو...محض فاک من ۲۷سالمه توقع نداری که با یک دختر۱۸سال بریزم روهم!"منم بهش پریدم.

هری در حالیکه یک ظرف جوهر دستش بود امد سمت ما"لویی دیوث تو راست میگی برامن یکی جور کن...این کافور خورده بدبخت ول کن"هری سعی کرد بحث بین منو لویی بخوابونه که رید!

"هرررری!دختره۱۸سالش"پریدم به هری.
هری سری تکون داد و رفت سمت اتاقکی که مال خودش بود تا دستگاه تتوش تمیز کنه.

"لو...خواهش میکنم دیدی مشتری بخاطرکارم نمیاد ردش کن بره"با التماس به لو گفتم.

"اجاره هم لابد از بابات میگیری؟"لویی شاکی بهم گفت.

"تو‌نگران اون نباش"جوابشو دادم رفتم سمت اتاقک کارم که دیدم گوشیم زنگ میخوره.مامان داشت زنگ میزد.معلوم نیس باز چ خبره خدایا خودت رحم کن.

________

'مریدا'

یک هفته ای میشد که با زارا بیشتر اشنا شده بودم ،اروم دستش گرفتم و بهش جهت رنگ امیزی نشون دادم.وقتی نقاشیش تموم شد با ذوق به نقاشی که کشید بود نگاه کرد"وای مطمعنم خوشحال میشه اینو ببینه"با افتخار به نقاشیش که خودش با یک پسر که به ظاهر بزرگتر از خودش بود نگاه کرد.

سرشو نوازشی کردم"افرین خوشگلم"سرشو بوس کردم که زارا دستشو انداخت دور گردنم ومحکم گونه امو بوس کرد.

موقع تعطیل شدن مهدکودک شد.دونه دونه مادر پدرها میومدن دنبال بچه هاشون.همه رفته بودن اما کسی هنوز دنبال زارا نیومده بود.

زارا هم یک پازل برداشته بود رفته بود ته سالن مهدکودک نشسته بود به بازی کردن.واقعن چ پدر و مادر بی ملاحظه ای داره.خوب بچه رو بیاید ببرید.گناه داره.

من پشت میز خودم نشسته بودم و داشتم موزیک ویدیوهای جدید که رو یوتیوب امده بود ویو میزدم که صدای سرفه یک نفر شنیدم بعد سایه یک نفر بالاسرم تا سرم بالا اورد با یک جفت چشم عسلی مواجه شدم.

graphic walls[Zayn]Where stories live. Discover now