۷_شیر کاکائو

196 48 12
                                    


'مریدا'

امروز دوشنبه بود.مث روزای دیگه رفتم سرکارم و شروع کردم با بچه های شیطون کار کردن.

اخر وقت بود زارا داشت وسایلشو جمع میکرد.رفتم کنارش موهاش نوازش کردم"جوجو امروز ساکت بودی"

زارا منو نگاه کردی"زین گفت اهنگ پست مالون نخونم"زارا با لحنه بچگون گفت‌.

"وا چرا؟"با تعجب پرسیدم.

"گفت معنیش زشته!"

ومن یاد اون کلمه کوفتی افتادم که بلند وسط بچا داد زدم و‌چرخیدم وزین تو در کلاس با قیافه پوکر دیدم هفته پیش.

"خب...داداش جونت راست میگه عزیزم...میتونی اهنگای دیگه گوش کنی..."سعی کردم قانعش کنم.

"نه فقط پست مالون"دستشوبه سینه اش زد.

با تعجب نگاهش کردم.

"تروخدا باهاش بحث نکن الان عرش درمیاد باید دوتا لیوان شیر کاکائو باج بدم تا ب مامانم نگه!"صدایی پشت سرم گفت.

برگشتم و برادر زارا پشت سرم دیدم. بلند شدم وایستادم.از کی اونجا بود یعنی ؟!

"خب گریه اشو درنیار که باج بدی"بیخیال تو صورت اون پسر۲۶/۲۷ساله که طلبکارانه نگاهم میکرد گفتم.

زین چشاش گرد شد وپوفی کرد.

"وقتی لجبازی مث تو معلم باشه معلوم بچه پرو میشه!"زین غرغر کرد.

"تو قرار هر دوشنبه بیای و به روش کلاس گردوندن من گیر بدی؟"بهش پریدم.

"نمیفهمم مامانم چرا میذاری یکی مث تو معلم دختر ش باشه!"اونم یکم صداش برد بالا.

"چونکه زن ها خوب همو درک میکنه برعکس شما مردا!"منم صدامو بردم بالا.

"اوووو...زن؟؟تو‌یک دختر بچه ای!"زین جمله اشو رو کوبید توصورتم.

"حداقلش مث بعضیا تو سن۸سالگیم نموندم!"منم جوابشو دادم.

زین تا امد جوابمو بده زارا دست دوتامو ن کشید"تروخدا دلوا نکنین...گریه میکنما"با چشمای اشکی نگاهمون کرد.طفلک از اینکه یکم صدامون بالا برده بودیم ترسیده بود.

یهو زین دولا شد"باشه...باشه...گریه نکن تروخدا!"
خیلی عجیب بود اینقدر به گریه کردن زارا واکنش میداد.

"زینی جونم...میشه...بلا جفتمون شیرماکائو بگیری؟"زارا چشاشو‌عین گربه شرک کرده بود.

"جفتتون؟"زین با تعجب پرسید.

"آله.‌‌..منو‌مریدا جون!"زارا با نیش باز گفت.

زین منو نگاهی کرد و‌بعد زارا رو.

"میشه...لطفن باهامون بیای...وگرنه تا خونه گریه میکنه کلافه ام میکنه."بهم نگاه کرد وگفت.

graphic walls[Zayn]Where stories live. Discover now