روز آزمون

6 1 0
                                    

همونطور که نوح وعده داده بود از طرف شرکت فضایی فراخوانی اعلام شد با این عنوان که کلیۀ داوطلبانی که حاضر به سفر بدون بازگشت  هستند و شرایط اعلام شده در سایت رو دارند ثبت‌نام کنند. 

روز ثبت‌نام رسید. ساعت 10صبح بود. من قهوه‌ای برای خودم درست کردم و با آرامش وارد سایت شدم. لحظه‌ای که بالای سایت تعداد ثبت‌نام شدگان تا اون لحظه رو دیدم از خواب غفلتی که رفته بودم پریدم. 11543 نفر توی دو ساعت اولیه ثبت‌نام کرده بودند. دست و پام شروع به لرزیدن کردند و بدون خواندن شرایط و تعهد نامه‌ها لیست رو پر کردم که پیامی روی صفحه مانیتور ظاهر شد: «داوطلب گرامی، ظرفیت این دوره به پایان رسید. با تشکر از شما»

دوازده هزار نفر ثبت نام کرده بودند!  مات‌ومبهوت دو دستم رو روی سرم گذاشتم. حس کردم یک شوخی است و کسی داره سربه‌سرم می‌گذاره. چند بار صفحه رو بستم و از اول وارد سایت شدم اما دیگه کلید ثبت‌نام غیرفعال شده بود و همان پیام لعنتی روی صفحه چشمک می‌زد. حس می‌کردم بدبخت‌ترین و احمق‌ترین آدم دنیا شدم. بی‌اختیار گریه‌ام گرفت و بلند بلند ناله می‌کردم. بزرگ‌ترین دلخوشیم و همۀ آرزوهام به فنا رفت. همه‌اش تقصیر خودم بود. اعتمادبه‌نفس بی‌خود من رو به این روز انداخت. هیچ کاری هم از دستم بر نمی‌اومد. آرزوی سفر به زمین رو باید به گور می‌بردم. هرطور که حساب می‌کردم با اون تعداد ثبت‌نام کنندگان، رفتن به زمین برای من محال بود. با خودم گفتم  فرض کن از بین دوازده هزار نفر نصفشون هم توی آزمون اولیه رد بشوند. سه‌هزارتا هم منصرف بشن باز هم سه‌هزارنفر باقی می‌مانند. اگر قرار بود با قطار هم به زمین ببرند یک‌سال طول می‌کشه این همه آدم رو ببرند!

روی تختم دراز کشیدم و بالشم رو گذاشتم رو صورتم و بلند بلند به خودم فحش دادم و گریه کردم. 

یادم نیست چند روز گذشت. واقعا دیوانه شده بودم. از اتاقم بیرون نرفتم و شبانه روز پردۀ اتاقم بسته بود. مدام با خودم تکرار می‌کردم «حالا باید چیکار کنم». چند بار توماس به در خونه اومد زنگ زد ولی اصلا اعصاب نداشتم، برای همین  در رو باز نکردم.  فکر کنم چند روز بود که غذا نخورده بودم و خیلی ضعف داشتم.از توی یخچال و کابینت هر چی که میشد خورد رو خوردم. با همون حال پریشان به سوپر رفتم. در راه برام مهم نبود کسی من رو ببینه یا نه. چند تا پاکت سیگار و یک باکس آبجو و چند تا بیسکویت برداشتم. موقع حساب‌کردن مسئول فروشگاه با نفر قبل من صحبت می‌کرد: «امروز شنیدی اخبار چی می‌گفت؟ از این دوازده‌هزار نفر که می‌خواستند به زمین بروند بیش از ده‌هزارتاشون شرایط رفتن رو نداشتند و با اطلاعات غلط ثبت‌نام کردند!»

- به نظر من ونوس هنوز اینقدرها هم جای بدی نیست که آدم بخواد بخاطرش دروغ بگه. رفتن به زمین یک کار تحقیقاتی هست. کار هرکسی نیست. آدم خودش رو می‌خواد. 

انبساطWhere stories live. Discover now