┨Chapter 14├

245 59 76
                                    

پارت چهاردهم

زمان حال
وزیر وو

در بلندترین برج قلعه ی سنگی، جایی که اسمان و زمین از هم جدا میشد،‌با دستانی گره زده پشت کمرش، رو به اسمان گرگ و میش افق ایستاده بود و نگاه خالیش چیزی نشان نمیداد.

موهای تمام مشکیش حالا تا روی شانه هایش میرسید ، موهایی که روزگاری دور به رنگ افتاب درخشان گمشده ی این سرزمین شبیه بود و حالا بخاطر نفرینی که درگیرش بود، رنگ موهایش نشان از سیاهی وجودش میداد.

ووییفان برای ایستادن در همچین جایی و همچین زمانی خیلی چیزها را قربانی کرده بود. خاندانش،هویتش،عشقش،دوستانش و خودش! هیچکس نمیدانست چطور شد ووییفان گستاخ و سرزنده ، نگهبان ارشد دروازه ها، عوض شد، همه چیز را با بی رحمی زیر پایش له کرد و به اینجا رسید.

هیچ کس نفهمید چطور برای به اجرا دراوردن همچین نفرینی چطور ییفان انقدر سیاه و پست شد و هیچکس هم نفهمید چطور ییفان نقشه های شوم کهن تاریکی را ادامه داد.

نقشه هایی که انگار سال ها بود که در دل و جان این مردم و کشور رسوخ کرده بود، برنامه ای که از سال ها قبل چیده شده بود و تنها در طی این سالیان عروسک هایی برای بازی جایشان باهم عوض میشد و چقدر وحشتناک که ییفان از همان عروسک ها شده بود.

عروسک هایی که بعد از استفاده توسط تاریکی دور انداخته میشدند. ییفان نگاه خیره اش به اسمان گرگ و میش گرفته و دلگیر را حتی بعد از شنیدن پای پشت سرش هم نگرفت

-عالیجناب پیشگو گفتن میخوان با شما ملاقات داشته باشن و پایین پله های برج ایستادن

ییفان خشمگین پلک هایش را روی هم فشرد ،این پیر مزاحم دست از سرش برنمیداشت

-اون احمق رو فقط هفت سال پیش به این دلیل زنده نگه داشتم که از کتابخونه ی کوفتیش بیرون نیاد و همونجا زندانی باشه با اجازه کی تونسته تا اینجا بیاد ؟

سرباز ترسیده از خشم و غضب نهفته در صدای ییفان ، اب دهانش را قورت داد و پلکی زد

-انگار با پادشاه صحبت کردن و اجازه رو ازشون گرفتن قربان

ییفان میدانست موضوعی که پیشگو با ان توانسته بود یشینگ را راضی کند چه میتوانست باشد، تنها سرش را تکان داد و با دستش اشاره ای کرد

- بهش بگو بیاد بالا و خودت هم ازینجا دور شو

سرباز ترسیده از پله های سنگین برج پایین دوید تا پیام وزیر را به پیشگو برساند و شاید بعدش هم به جمع دوستانش میپوست تا برای جمع اوری مالیات و کمی خوش گذرانی به شهر برود، بهرحال هرطوری بود خودش را از جلوی چشمان عصبی وزیر دور نگه میداشت

ییفان اینبار به سمت پله ها چرخید و منتظر بالا امدن پیشگو شد. خیلی طول نکشید تا پیشگو نفس نفس زنان در دیدش قرار گرفت

" My Little Prince  "[S3 Uncomplete]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt