پارت چهل و پنجم
زمان حال
ولیعهد پارک چانیولچانیول دست خونی بکهیون را بین انگشتانش گیر انداخت، متوجه نبود دستانش خونی بود، نگاهش لرزان و ترسیده بود و وقتی خودش را سمت چانیول کشید، چانیول دلش میخواست از ولیعهد بیون محافظت کند
حتی دلش نمیخواست او در مبارزه شرکت کند نگران زخمی شدنش بود،چانیول ولیعهد بیون را چندین بار ضعیف و در بستر بیماری دیده بود و میتوانست قسم بخورد جزو لحظاتی بود که از ان متنفر بود.
ولیعهد بیون ضعیف چیزی نبود که چانیول مشتاق دیدنش باشد،نه وقتی انطور بی پناه میشد و راضی به بودن چانیول در کنارش بود. چانیول ولیعهد بیونی را ستاش میکرد که در دیدار اول دیده بود ، با همان لباس یاسی رنگ و نگاه مشتاق و جنگده و لبانی که موقع خنده انقدر زیبا میشد که بارها و بارها امپراطور دلفورهسب را وادار به تحسین ان لبخند کرده بود.
برای همین چانیول میخواست از ولیعهد بیون مراقبت کند حتی دربرابر کلماتی که ممکن بود ازارش دهد، ولیعهد بیونی که او شناخته بود لیاقت پادشاهی را داشت وقتی انطور منصفانه به حرف های چانیول گوش میکرد.
وقتی انطور با تمام قلبش تقلا میکرد جونگده ی کودکی اش را برگرداند و هربار که به در بسته میزد،قلبش سرد نمیشد و محکم تر ادامه میداد.
ولیعهد بیون شایسته ی ستایش بود، حتی امپراطور کشوری مانند دلفورهسب را به زانو در میاورد. چانیول برایش زانو میزد و ستایشش میکرد
وقتی حمله شد چانیول ولیعهد را پشت خودش کشید و جلوی حملات را گرفت،ولیعهد بیون تجربه همچین جنگی را نداشت و مطمئنا صدمه میدید. چانیول در طی این سال ها بارها همراه جونگده برای زندگی جنگیده بود و میدانست چطور بجنگد.
وقتی چرخید تا جلوی نگهبانی که از سمت چپ میخواست به ولیعهد صدمه را بزند که شمشیری محکم در بازویش فرو رفت و زخم عمیقی ایجاد کرد و چانیول ناخواسته فریاد دردناکی کشید.
دستان کوچک ولیعهد بیون دور بازویش چنگ شد و صدای نگرانش به همراه نفس های گرمش جایی روی گردنش حس کرد
-زخمی شدی؟خون ریزیت شدیده
چانیول دست دیگرش را روی دستانش گذاشت
- یه زخم سادس!هنوز نفس..میکشم
جمله ی خوبی نبود، نه وقتی که چند لحظه بعد نفس کشیدن برایش ناممکن ترین کاری شد که نمیتوانست انجامش بدهد.
صدای رعد و برق و نور شدید باعث شد چانیول ناخواسته ولیعهد را در اغوش بکشد ودستانش را برای محافظت از او دور سر و کمرش حلقه کند، نگاه ترسیده ی چانیول به رعد و برق بنفش اسمان بود و بعد نور شدیدی که مجبورش میکرد چشمانش را ببندد .
YOU ARE READING
" My Little Prince "[S3 Uncomplete]
Historical Fiction•¬کاپل: چانبک | شیوچن | سکای | کریسهو | کایسو | هونهان •¬ژانر: تاریخی | جادویی | فانتزی | رازآلود •¬خلاصه: این آغاز یک پایان بود برای سرزمین دلفورهسب وقتی ولیعهد چانیول برای نجات جانش مجبور شد سرزمین و حکومتش را رها کند و به سرزمین همسایه پناه ببرد...