پارت بیست و هشتم
زمان حال
ولیعهد بیون بکهیونبکهیون همراه سه اسبی که در نظرش بود، انطرف دروازه ی شمال غربی ایستاده بود. نقشه ی چرمی بین انگشتان ظریفش گرفته شده بود و نور ماه اشکال روی چرم را واضح تر میکرد.
هوا سوز سردی داشت و باد شبانگاهی لباس های ساده ی بکهیون را بدست بازی گرفته بود. با شیهه ی ارام یکی از اسب ها سرش را بلند کرد و متوجه دو نفری شد که در تاریکی نزدیکش میشدند.
بکهیون زیرچشمی نگاه دیگری به اسبی که شیهه کشیده بود انداخت و نفسش را بیرون داد. میرا بود که سم جلوییش را روی زمین میکشید.
اسب ابرش چن ، که بکهیون میدانست چقدر برای چن مهم بود.
بکهیون اسب سیاه رنگ خودش را که از نژاد اسب های جنوب کشور بود اورده بود و برای چانیول اسب اصیل قهوه ای رنگی انتخاب کرده بود
با دیدن چن و چانیول نفس لرزانش را بیرون داد و نقشه ی چرم را تا کرد و جایی روی سینه اش، بین دو لایه ی لباسش فرو کرد
-شبتون بخیر چانیول شی و ..
حقیقتا نمیدانست چن را چطور صدا بزند. تنها حرفش را نصفه قورت داد و لبخند معذبی زد.
بکهیون از دیدن چن در دلش غوغایی برپا بود مضطرب و عصبی، پر از ترحم و عصبانیت و دریا دریا دلتنگی!
چانیول که جو سنگین بینشان را دید، قدمی جلو امد و اشاره ای به ماه کرد.
-وقت حرکتمونه؟
-بله باید راه بیفتیم
بکهیون افسار اسب قهوه رنگ را گرفت و سمت چانیول کشید،چانیول بی هیچ پلک زدنی سوار اسب شد و افسارش را در دستانش مهار کرد.
بکهیون نفسی کشید و خواست افسار میرا را هم به دست چن بدهد که متوجه شد، چن پیشانیش را به پیشانی اسب چسبانده بود و ارام پوزه ی اسبش را نوازش میداد.
پس بکهیون بیصدا سوار اسب مشکی رنگ خودش شد و سر اسب را کج کرد تا روبروی راه باریک و تاریک بین جنگل قرار بگیرد.
بکهیون نفس دیگری کشید و نگاهش را به ماه داد و در دلش ارزو کرد که خطری تهدیدشان نکند و بعد ارام با پاشنه ی پاهایش ضربه ای به شکم اسبش زد تا حرکت کند.
چند ساعت بعد بکهیون، چن ، چانیول در جاده ی تاریک بین درختان جنگل به سمت شمال راه افتاده بودند.
چانیول صاف روی اسبش نشسته بود و نگاهش در تاریکی میچرخید، بکهیون حس میکرد چانیول میتوانست مسیرشان را تا چندین متر جلوتر ببیند.
چن شق و رق و با شانه های قوز کرده روی میرا خم شده بود و دست نوازشی به یال هایش میکشید و درست کنار چانیول حرکت میکرد
YOU ARE READING
" My Little Prince "[S3 Uncomplete]
Historical Fiction•¬کاپل: چانبک | شیوچن | سکای | کریسهو | کایسو | هونهان •¬ژانر: تاریخی | جادویی | فانتزی | رازآلود •¬خلاصه: این آغاز یک پایان بود برای سرزمین دلفورهسب وقتی ولیعهد چانیول برای نجات جانش مجبور شد سرزمین و حکومتش را رها کند و به سرزمین همسایه پناه ببرد...