پارت پنجاه و سوم
زمان حال
قصر دلفورهسب
وزیر وو-وزیر وو ، چیزهایی که خواسته بودید رو آماده کردم
ارباب تاریکی درحالی که حکمی با ابریشم مشکی رنگ در دست راستش گرفته بود، تعظیمی کرد و بعد از کسب اجازه وارد برج ستاره شناسی شد. وزیروو کنار ایوان برج ایستاده و نگاهش به دور دست ها خیره بود، انگار چیزی میدید که بقیه قادر به دیدنش نبودند.
-به ستاره ها نگاه انداختی ارباب تاریکی؟اونقدر نزدیک هم هستن که مدتی دیگه توی یه خط قرار میگیرن
-البته، و شما تمام این مقدمات رو برای همون روز یکی شدن ستاره ها نیاز دارید، اینطور نیست؟
وزیر نیشخندی زد و سرش را تکان داد.
-خیلی زمان زیادی نمونده پس باید همه چیز به موقع و درست انجام بشه
-البته که اینطور میشه وزیر وو، من توی این سال ها به پیشگویی ها ایمان اوردم، اگه چیزی گفته بشه ، همون اتفاق میفته
وزیر نگاهش را از دوردست ها گرفت و به صورت مقابلش داد،چشمان گرد و مشکی اش چیزی جز تاریکی منعکس نمیکرد و لحظه ای وزیر با خودش فکر کرد این چشم ها بقدر کافی با وجود تاریکی و بی روحی درونشان زیبا هستند، روزی که سرزنده و براق بودند تا چه حد نفس گیر میشدند
-البته که همینطوره،نیروی زمان توی هر پیشگویی وجود داره و از اینده خبر میده
ارباب تاریکی سرش را تکان داد و گزارشش را بالا اورد: میخواید نگاهی بهش بندازید؟
-نیازی نیست،وقتی شما کاری رو انجام بدید با دقت تمام و بهترین حالت انجامش میدید
ارباب مدتی سکوت کرد و درحالی که نگاهش را روی صورت وزیر وو میچرخاند سعی میکرد چیزی پیدا کند یا اینطور بنظر میرسید
-حرفی برای گفتن به من دارید که هنوز سنگینی نگاهتون رو حس میکنم؟
-شاهزاده ی تاریکی!
جواب ارباب، کوتاه بود و قاطع!همه چیزش مفهوم بود اما وزیر وو پرسید:
-شاهزاده ی تاریکی چی ارباب؟ جملتون کامل نیست
-شاهزاده ی تاریکی اون روز باید اخرین امپراطور خاندان پارک رو بکشه؟! اون کسیه که پیشگویی تعیینش کرده؟ ارباب سایه شاهزاده رو توی پیشگویی ندیده بود برای همین ازتون میپرسم
وزیر نگاهش را از او گرفت و دوباره به دوردست داد.
-شاهزاده ی تاریکی با ما نمیاد!روز کشتن امپراطور پارک، اون باید توی قصر باشه
-و شما فکر میکنید اون تنهاتون میگذاره؟ کسی که من دیدم حاضر به رها کردن شما نیست
-شاهزاده قرار نیست زمان رفتن ما رو بدونه! موقعی که شاهزاده بفهمه، زمانیه که به پادشاهی رسیده!
YOU ARE READING
" My Little Prince "[S3 Uncomplete]
Historical Fiction•¬کاپل: چانبک | شیوچن | سکای | کریسهو | کایسو | هونهان •¬ژانر: تاریخی | جادویی | فانتزی | رازآلود •¬خلاصه: این آغاز یک پایان بود برای سرزمین دلفورهسب وقتی ولیعهد چانیول برای نجات جانش مجبور شد سرزمین و حکومتش را رها کند و به سرزمین همسایه پناه ببرد...