💎5💎

245 85 28
                                    

*مينهو*

" قربان، لى سومان پيغام فرستاده كه اخر اين هفته به عمارتى كه در ججو داره سفر كنيد."
" خبردارم. جونگهيون بهم گفت"
" خب اگه با من امرى نداريد من برم."
" چرا! به جونگهيون و وى بگو بيان اتاق من"
" چشم"

بعداز رفتن جين به آشپز خونه زنگ زدم  تا برامون غذا بيارن.
با به ياد اوردن اون پسره توى قفس فكرم به سمت تهيونگ رفت.
اين مدت نتونسته بودم زياد با تهيونگ حرف بزنم، بايد حتما ازش بپرسم كه ميخواد با اون پسر چيكاركنه.
با صداى در صاف نشستم
" بيا داخل"
با ورود جونگهيون از جام بلند شدم
" واو قلبم. چه افتخارى نسيبمون شده كه امشب به اتاق دايمند دعوتيم"
" ميخواستم هيونگ صدات كنم ديدى لياقت ندارى"
"نيس كه هميشه هيونگ صدا ميزنى"
" تهيونگ كجاس پس؟"
جونگهيون نيشش باز شد
" پيش همين پسره كه اورديش تو عمارت"
به طرف موبايلم رفتم  و شماره تهيونگو گرفتم.
" بله هيونگ"
" بهت گفتم بياى اتاقم"
"چيزه...راستش، من پيش جونگكوكم"
"اونو هم بيار با خودت"
صداى خوشحال تهيونگ ، لبخند روى لب هام اورد
" واقعا؟؟ "
" منتظرم  "

تلفن و قطع كردم كه با نگاه خيره جونگهيون مواجه شدم

" خيلى وقته مينهو نشده بودى"

مينهو نشده بودم؟ مگه ميتونستم تو اين عمارت بجز دايمند كس ديگه اى باشم؟

چيزى نگفتم و فقط به لبخند زدن اكتفا كردم

راستش يهويى از دهنم پريد و گفتم كه جونگكوك رو هم همراه خودش بياره اما كاريه كه انجام شده...!

ميتونستم بيشتر اون پسرو بشناسم.شايد يه روزى به دردم بخوره

"من اون پسر رو ديدم مينهو. مطمئنم پسر آروميه. حتى امشب با وجود اون، خودت باشى هيچ اتفاقى نميفته. حواست باشه اون پارك جيمين نيس"

پارك جيمين...پنج سال گذشته.
از وقتى اون نامه رو خوندن، كينگدام فعاليتى نداشته.ظاهرا تهديدم جواب داده بود.
" اره اون جيمين نيست. ولى نميتونم به همين زوديا بهش اعتماد كنم"
" حالا كه هيچ نشونه اى از وجود اون اعضا نيست ، اينقدر ذهنتو درگير گذشته نكن... "

" چند نفر بودن؟"
" ميخواى امشب رو خراب كنى؟ بس كن توروخدا"
سعى كردم گذشته رو دور بريزم و به زمان حال فكر كنم.اما سخت بود
" يادت رفته؟ جيمين هم اوايل خيلى خجالتى و سر به زير بود"
" شايد جزو نقشه هاش بوده."
" نبوده. مطمئن بودم كه اون عاشق تهيونگه فقط چون عضو كينگدام بود نميتونست از دستورى كه بهش رسيده بود سرپيچى كنه."
" اما يه حسى بهم ميگه كه اون ميتونه زندگى تهيونگ رو عوض كنه."
" اگه مثل جيمين بخواد با احساسات تهيونگ بازى كنه ازش نميگذرم"
" خشم دايمند!"
" هيونگ تو نميتونى جدى باشى!؟"
"يااا چويى مينهو يه مشت ميزنم پاى چشت بادمجون ميكارم . تو منو توى عمارت ديدى؟ اونا اول از تو بعدش از من ميترسن. فكر كن از من!"

DIAMOND Where stories live. Discover now