«من میتونم درستش کنم»

3.9K 433 42
                                    

"تو پسری به اسم کیم تهیونگ میشناسی؟"

نامجون ابروهاشو تاب داد و اسمی که من گفتم رو یه بار دیگه تکرار کرد و سرشو تکون داد.

"نه..اون کی هست؟"

"نمیدونم...خودمم نمیدونم."

"زده به سرت پسر."

پوفی کردم و به پنجره ی پشت سر نامجون خیره شدم‌‌.

"نامجون! اگر دوست دخترت بهت بگه که خیانت بهت نمیکنه اما تو بدونی که اون یه جای دیگه یا توی یه زمان دیگه این کار رو میکنه، چیکار میکنی؟"

نامجون با دهن باز بهم خیره مونده و بعید می‌دونم بخواد درمورد سوالم حتی فکر هم بکنه.

"من حدس میزنم بین تو و جیمین یه چیزایی پیش اومده."

بعد هر دو با هم همزمان گفتیم.

"مثل همیشه!"

اون خندید و چابستیکشو روی میز گذاشت.

"خودت داری جواب سوال خودت رو میدی، میگی بدونم..خب اگه بدونم و مطمئنم باشم، پس حق با منه دیگه...هرچقدرم که اون بگه خیانت نمیکنه".

"مسئله اینه که...میدونی...مسئله اینجاست که نمیتونی بهش ثابت کنی که داره خیانت می‌کنه...چون اون اتفاق برای این زمان و مکان نیست."

اوه خدایا..من هرچه سریعتر باید دهنم رو با سیمان پر کنم تا چیزای عجیب غریبی که تجربه کردم رو بیشتر از این براش فاش نکنم و اون منو به تیمارستان نفرسته.

"یعنی چی؟یعنی مثلا قبلا و توی یه کشور دیگه اینکارو کرده؟مربوط به گذشته ست این چیزی که میگی؟"

"نه...یعنی خودمم نمیدونم..."

"ببین جونگکوک...من از چیزی که بین و تو و جیمینه خیلی خبر ندارم اما تو نباید بذاری گذشته ی تو و پارتنرت توی زندگی الان شما تاثیر بذاره...هر اتفاقی که قبل افتاده تموم شده..."

نمیخوام بهش بگم که نمی‌دونم که این برای قبله یا الان یا حتی آینده ست.
ترجیح میدم درمورد اتفاقی که برام افتاده فعلا با کسی صحبت نکنم.
اصلا از اولشم نباید حتی به اون کیم تهیونگ هم میگفتم.
با اون چشم های غمگینش،
و موهای ابریشمیش
و بدنی که زیر نور برق میزد و...
اوه من چی دارم میگم؟!
اگر اون پسر خواب بوده یا بیداری، توهم بوده یا واقعیت، هر چیزی که بوده تموم شده و الان باید تمرکزم رو فقط روی این بذارم که زندگیم رو بهتر جمع و جور کنم.

.
.
.
زودتر غذارو تموم کردم و به خونه برگشتم.
جیمین هنوز نیومده و کتاب دمیان رو از قفسه برداشتم و شروع کردم به خوندنش، گرچه حواسم کامل جمع نیست، چون چشمم مدام میوفته به قاب های روی دیوار که فقط عکس های من و جیمین اونجان.

نه نامجون، نه تهیونگ و نه هیچکس دیگه ای...

صدای باز شدن در رشته ی افکارم رو بهم ریخت.
جیمین با چند کیسه داخل شد و اونارو توی آشپزخونه گذاشت.

ParanoiaWhere stories live. Discover now