تهکوک

1.2K 158 14
                                    

*جین*
حدودا یه هفته از شروع کارم تو شرکت میگذشت صبح ها تا شب از کار زیاد و شب ها با فکر به کیم نامجون نمی تونستم بخوابم،حس خواصی نسبت به اون داشتم تمام رفتاراش ، کوچک ترین حرکتاش منو جذب میکرد حتی اون روح سرد و خشکی که داشت باعث می‌شد بیشتر بهش جذب بشم، توی این فکر ها بودم که با فریاد جانگ کوک از ترس از روی کاناپه روی زمین افتادم: هیونگ! هیونگ! بگیر بخواب دیگه فردا روزیه که قراره من به شرکت بیام نمیخوام دیر برسیم. کوکی درست میگفت فردا روزی بود که همه برادرها یا خواهرهای خودشون رو از روی رسم دیرینه توی کره به محل کارشون میبرند پس سعی کردم کمی بخوابم.








*تهیونگ*
خیلی هیجان زده بودم میخواستم زود تر اون منشی جدید و که داداشم یه ریز راجبش حرف میزنه و انگاری یه حسایی بهش داره و ببینم، سرم پایین بود و راه میرفتم که محکم با یکی برخورد کردم، سرمو بالا آوردم و نگاهش کردم اون خیلی جذاب بود ، معذرت خواهی کردم: سلام من تهیونگ برادرکوچک تر نامجون هستم.
جین: سلام من منشی جدید برادرتونم و این برادر کوچیکم جانگ کوک هست.
به جانگ کوک نگاهی کرد میخوای با تهیونگ اشنا شی؟ منم به سرعت گفتم  بیا بریم و دستشو کشیدم و بردمش از طرفی چهره جذابی داشت و از طرف دیگه میخواستم راجب جین فوضولی کنم. به حیاط پشتی که کمی خلوت تر بود بردمش و شروع کردم به پر حرفی: خب جینم همینطور؟
متعجب نگاهم کرد: منظورت چیه؟
من: کیم نامجون خیلی از جین حرف میزنه فک کنم یه حسایی بهش داره.
کوکی: جینم شبا از فکر به داداشت نمیخوابه به من چیزی نمیگه ولی من میفهمم.
گفتم: نامجون تجربه خیلی بدی داشته واسه همین انقد خشکه و نمیتونه بروز بده و اینطور که دیدم جین هم خیلی خجالتیه پس بیا یه کاری کنیم بهم برسن.
کوکی که انگار بدش نیومده بود گفت: اوهوم باشه کمکت میکنم.
منم از فرصت استفاده کردم و به همین بهونه شماره کوک و ازش گرفتم اون خیلی خوش قیافه و بانمک بود باید از فرصت استفاده میکردم.








*نامجون*
منو جین از پنجره اتاق کارم به جانگ کوک و تهیونگ نگاه میکردیم، خیلی گرم گرفته بودن، به جین گفتم که مطمئنم تهیونگ مخ داداشتو میزنه چون خیلی تو این کار ماهره و چشمک ریزی زدم، هردو باهم زدیم زیره خنده و جین پیشنهاد داد که یه اسم برای شیپ جانگ کوک و تهیونگ بزاریم بعد از کمی فکر هردومون هم زمان داد زدیم:« تهکوک» و با هم زدیم زیر خنده.









*جین*
امروز خیلی متفاوت بود، خیلی مهربون شده بود و وقتی همزمان اسم شیپ تهکوک و داد زدیم زد زیر خنده و به پشتم دست میکشید، من محو چال هاش بودم و به این فکر میکردم که اون درون بیش از حد پاک و مهربونی داره و حتما دلیل قانع کننده ای برای این خشکی و سرد بودن ظاهری داره.
خلاصه بعد از گذشت چند ساعت به خونه برگشتیم و به سرعت از کوک پرسیدم که چه حرفایی با تهیونگ زده. ریز ریز نگاهم کرد و گفت : یااا جین مگه من ازت میپرسم با کیم نامجون راجب چی حرف زدین؟!
ادامه داد: چیز خاصی نگفتیم فقط دوست شدیم و شماره خودمو بهش دادم تا بیشتر حرف بزنیم.
با خنده نخودی گفتم: نامجون مطمئن بود مختو میزنه پس تونست.
کوک داد زد: جینااااا!
دوباره گفتم:تازه اسم شیپ شما دوتا رو تهکوک گذاشتیم، میدونستیم تهش بهت نخ میده.
جانگ کوک با بالش بهم حمله کرد و بعدم فرار کرد منم که حوصله نداشتم از جام پاشم دوباره رو کاناپه خوابیدم.








♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
خب کم کم همه چیز داره درست میشه💃🏽💕
نظرتون راجب این پارت و تهکوک چیه؟

That damn experience Where stories live. Discover now