شب بارونی

944 132 18
                                    

*جانگ کوک*
صبح زود از خواب بیدار شدم، جین هنوز خواب بود بعد از شستن دست و صورتم و مسواک زدن رفتم سراغ گوشیم و چکش کردم از طرف تهیونگ تکست مسیج داشتم، بهم گفته بود چه نقشه ای داره و می‌خواد برای نامجون و جین قرار ترتیب بده خوشبختانه امروز روز کاری  نبود و ما میتونستیم نقشه و عملی کنیم پس رفتم و جین بیدار کردم بهش گفتم امشب شام و بیرون میخوریم و ادرس رستوران رو هم براش فرستادم وبهش گفتم سر وقت اونجا باشه و از خونه زدم بیرون. به تهیونگ زنگ زدم تا بهش خبر بدم: سلام تهیونگ، من کاری که گفتی و انجام دادم.
ته ته: خیلی خوبه ولی یه چیز کمه.
من: چی؟
ته ته: به من بگو تهیونگ اوپااا.
من بعد از شنیدن این حرفش سرخ شدم و گوشیو قطع کردم.








*نامجون*
امروز به اصرار تهیونگ مجبورم برم تا شام و باهاش توی رستوران بخورم، خیلی  سرش غرغر کردم اما بعدش راضی شدم چون حال ‌هوای خودمم عوض می‌شد پس بلند شدم و یه بلوز آستین بلند سفید و شلوار پیشبندی سیاه  با خط های قرمزمو پوشیدم و یه کلاه مشکی روی سرم گذاشتم که موهای بلوندمو کامل کاور کرد.  تهیونگ بهم گفته بود که اونجا منتظرم نشسته پس  سوار ماشین شدم و به مکان انتخاب شده رفتم ، خیلی نزدیک بود بعد از پنج دقیقه رسیدم از ماشین پیاده شدم و سر میزی که تهیونگ رزو کرده بود رفتم و شوکه شدم جین سر اون میز بود.









*تهیونگ*
من و کوک گوشه ی رستوران کنار دستشویی مردونه  منتظر بودیم تا داداشم برسه، نامجون بالاخره رسید و با جین مواجه شد هردو خیلی متعجب بودن و متوجه شده بودن که این نقشه منو و کوک بوده. ما میتونستیم صداشونو بشنویم، داداشم گفت: جین خیلی خوبه که الان تنهاییم باید یه چیزایو بهت بگم.
جین متعجب نگاهش کرد: بگو راحت باش؟!
نامجون که از خجالت عرق کرده بود گفت: از روز اولی که دیدمت یه حس عجیبی بهت داشتم اما شباهت زیادت به نامزد قبلیم که خاطرات خوبی باهاش نداشتم اجازه نداد که اینو بهت بگم ولی الان میخوام بهت اعتماد کنم.
بعد دست جین و گرفت و جینم همینطور که اشک هاش سرازیر بود متقابلا دست نامجون و توی دستاش گذاشت.
منو کوک ذوق مرگ شدیم همینطور که جانگ کوک مثل یه بچه خرگوش بالا و پایین می پرید، بوسیدمش و دوتا دستامو به دیوار تکیه دادم تا نتونه فرار کنه.









*جانگ کوک*
از اینکه نقشمون گرفته بود خوشحال بودم و بالا و پایین میپریدم که یه دفعه تهیونگ منو بوسید و دستاشو دو طرفم به دیوار تکیه داد، ناخداگاه و بدون اینکه متوجه بشم دستامو روی صورت بی نقص ته ته گذاشتم و همراهیش کردم. بعد مدتی متوجه شدیم که نامجون و جین تو رستوران نیستن داد زدم: اوپااا اونا از رستوران بیرون رفتن.
بعد از اینکه متوجه شدم سوتی دادم محکم زدم رو پیشونیم و تهیونگ دستمو گرفت تا دنبال اون دوتا لجباز بریم. بارون میومد و ما به آرومی پشت برادرامون راه میرفتیم و اونا هم گاهی برمیگشتن سمت ما و به اینکه دستم تو دست تهیونگ بود میخندیدن.


 بارون میومد و ما به آرومی پشت برادرامون راه میرفتیم و اونا هم گاهی برمیگشتن سمت ما و به اینکه دستم تو دست تهیونگ بود میخندیدن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.








♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
امشب شب عشقه ، ماشالا ماشالا💃🏽
میدونم منتظر بوسه نامجین بودین دیگ به بزرگیتون ببخشین😅

That damn experience Where stories live. Discover now