اون تجربه لعنتی

864 109 12
                                    

*جانگ هوسوک*
___________•.•_________🔞_
وقتی کارم تموم شد متوجه شدم یونگی روی کاناپه خوابش برده، سمتش رفتم و روش خم شدم بوسه ای روی لبهاش زدم چشماشوباز کرد، نشست و خودشو ازم جدا کرد، نگاهم کرد و بعد دستاشو لای موهام برد و لباشو روی لبام گذاشت. دکمه های لباس خوابی که بهش داده بودم رو باز کرد لباس رو از تنش دراورد بعد بلند شد و شلوارش روهم از پاش دراورد منو روی کاناپه انداخت و روم نشست: هوسوک دوست دارم میشه Daddِy(بابا😹) من بشی؟
میتونستم عضو تحریک شدمو احساس کنم:حتما پیشی کوچولو.
دستامو از روی کمرش پایین تر بردم و فشار دادم، روی تمام بدنش بوسه میزدم و روی قفسه سینش مارک میزاشتم، اه میکشید و باعث میشد بیشتر تحریک بشم پشت کمرم پر شده بود از رد چنگاش که تحملم تموم شد از روی پام بلندش کردم و ازش خواستم تا فاکینگ و شروع کنیم.
__________•.•______________









*کوکی*
ساعت تغریبا دوازده شب بود، تهیونگ پیشنهاد داد تا فیلم ترسناک ببینیم. لحضه ترسناک و حساس فیلم خیلی ترسیدم جوری که دست تهیونگ که تو دستم بود و تا حدی فشار دادم که از درد چشماشو بست:کوک اگه خیلی ترسیدی ادامه ندیم!؟
با صدای نچندان آروم گفتم: نه اوپااا تا نصفه دیدیم نمیخوام به خاطر من کنجکاو بمونی.
بعد به دیدن فیلم ادامه دادیم، روی پای ته ته خوابم برد اونم بخاطر اینکه از خواب بیدارم نکنه تموم شب رو تا صبح به حالت نشسته خوابیده بود وقتی از خواب بیدار شدم و اونو تو اون حال دیدم و متوجه شدم بخاطرم چیکار کرده قند توی دلم آب شد، روی چشماشو بوسیدم و بعد بلند شدم و تموم اتاقش رو مرتب کردم تا شاید بتونم حداقل کمی جبران کنم. یک ساعت بعد نامجون اومد و صدام کرد تا منو به شرکت ببره.










*جین*
صبح زود به شرکت رفتم تا کارای عقب مونده رو تموم کنم یکی از کارمندای شرکت بهم گیر داده بود و هر جا که میرفتم دنبالم میومد اولش خواستم تا بهش توجه نکنم تا خودش بیخیال بشه بعد کم کم ترسیدم که بلایی سرم بیاره پس به اتاق نامجون رفتم تا بهش خبر بدم و ازش کمک بخوام اما اون تو اتاقش نبود بعد متوجه صدای بسته شدن در شدم برگشتم و همون یارو رو دیدیم ترسیدم و به گوشه ای از اتاق رفتم اونم به سمتم قدم بر میداشت تا بالاخره منو یه گوشه گیر آورد و شروع کرد به بوسیدن من، اون خیلی بزرگ و هیکلی بود نمیتونستم فرار کنم همینطور که داشت منو میبوسید و من دنبال راه فرار بودم نامجون وارد اتاق شد و دید، اون لحظه فقط به این فکر میکردم که چه فکری راجبم و میکنه و چقدر قراره ضربه بخوره.










*نامجون*
برای مدت کوتاهی از اتاق مدیریت خارج شده بودم تا یه سری از فرم های لازم که تو انبار بود و پیدا کنم وقتی به اتاقم برگشتم جین و دیدم که به دیوار چسبیده بود و با یکی از کارمندای شرکت در حال بوسیدن هم بودن اون موقع چشمم سیاهی رفت و اون تجربه لعنتی دوباره برام تکرار شد.










♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ تا پارت بعد کمی حرص بخورید لاولیا😂😍💖
نظر و رای هم یادتون نره🤧

That damn experience Where stories live. Discover now