پسر زخمی

908 113 6
                                    


*جین*
دست نامجون دور کمرم بود و باهم  زیر بارون راه میرفتیم، خیلی تو فکر بودم که چه اتفاقی بین نامجون و نامزدش افتاده، نامجون از سکوتم متوجه شد به یه چیزی فکر میکنم پس ازم خواست تا باهاش راحت باشم منم ازش خواستم که راجب نامزدش برام توضیح بده، کمی فکر کرد و بعد گفت: اسمش مین سهو بود و از نظر ظاهری به شدت شبیه تو بود.
پرسیدم: چه اتفاقی بین شما افتاد که باعث شد سرد و بی اعتماد بشی؟
توضیح داد: من عاشقش بودم روز تولدش خواستم سوپرایزش کنم از خونه رفتم و حدود یک ساعت بعد با کیک برگشتم میخواستم فقط خوشحال باشه و واسش هر کاری میکردم اما وقتی در خونه رو باز کردم، اون رو با دوست صمیمیم در حال بوسیدن دیدم.
به آرومی پرسیدم: الان چی؟
گفت: احتمالا یه گوشه ای از دنیا با دوستم خوشبخته و حتی اسم منو هم از یاد برده ولی مهم اینه که تو رو پیدا کردم.
لبخندی زدیم به راه رفتن ادامه دادیم که یک دفعه پسری و دیدیم که با صورتی خونی و کبود جلوی پامون افتاد و چند نفر که به سرعت فرار میکردن و از ما دور میشدن. تهیونگ و کوک هم به ما رسیدن و همه متعجب به اون پسر نگاه میکردیم تمام صورتش با خون پوشیده شده بود، نامجون پیشنهاد داد که اون پسر رو به بیمارستان ببریم اما تهیونگ گفت که ما خبر نداریم چه اتفاقی افتاده ممکنه واسه اون پسر دردسر درست بشه پس من پیشنهاد دادم تا اون پسر زخمی که از درد بیهوش شده بود و تب داشت و به خونه ببرم تا ازش مراقبت کنم اما نامجون که غیرتی شده بود از حسودی اجازه نداد و گفت همگی به خونه اون بریم، ما هم به کمک همدیگه اون پسر رو به ماشین نامجون رسوندیم و به سمت خونش حرکت کردیم توی راه یادم اومد که هوسوک میخواست امشب به خونه من بیاد تا شب و باهم فیلم ببینیم پس بهش تکست دادم تا اونم به خونه نامجون بیاد.









*جانگ هوسوک*
بعد از اینکه پیام جین و خوندم و از موضوع باخبر شدم خودمو به خونه رئیس جین رسوندم، وقتی وارد خونه شدم پسر زخمی رو دیدم که همه دورش جمع شده بودن به همه گفتم کنار برن تا از اون پسر مراقبت کنم، اون و روی تخت گذاشته بودن بالای سرش نشستم و از جین خواستم یه ظرف پر از آب و حوله های تمیز بیاره تا تب پسر زخمی که حتی اسمشم نمیدونستم رو پایین بیارم وقتی جین ظرف آب و حوله ها رو آورد ، حوله رو نم دار کردم و شروع کردم بدن داغ پسر رو مرطوب کنم پس حوله رو روی دستاش کشیدم بعد سمت گردنش رفتم، صورتش و بعد دستم رو از زیر تیشرتش تو بردم و روی سطح شکمش و قفسه سینش رو مرطوب کردم که یهو بهوش اومد و منو تو آغوش گرفت، بدن لاغرش تو آغوشم میلرزید و با دستاش به لباسم چنگ زده بود: خواهش میکنم نرو تنهام نزار...!
قلبم به تپش افتاده بود و یه حسی مثل تنگیه نفس داشتم که اون پسر دوباره از حال رفت، کنارش روی تخت دراز کشیدم و محو چهره زخمی و کبودش بودم و به این فکر میکردم که چطور پسری به این معصومی رو به این وضع در آوردن که خوابم برد.








*تهیونگ*
هوسوک هیونگ دوست جین هیونگ تب اون پسر رو پایین آورده بود و روی تخت کنار اون پسر خوابیده بود، نامجون از جین خواست تا برای خوابیدن به اتاق اون بره، فقط منو کوکی مونده بودیم جانگ کوک هنوز متعجب از اتفاق امشب وسط راهرو ایستاده بود رفتم و از پشت بغلش کردم میتونستم صدای قلبمو بشنوم که هر لحضه بلند تر میشد در گوش جانگ کوک زمزمه کردم: امشب و با اوپااا تهیونگ میگذرونی.
لبام اونقد نزدیکش بود که وقتی حرف میزدم گوشش و لمس میکرد و از خجالت قرمز شده بود، دستم و پشت کمرش گذاشتم و به سمت اتاقم راهنماییش کردم.😈



اینم از یونگی کتک خورده که گنگش بالاس😈

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اینم از یونگی کتک خورده که گنگش بالاس😈







♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
یونگی رو وارد داستان کردم و این پارت و طولانی تر وکمی با احساس تر کردم :)
لطفا نظر بدین تا مشکلاتش رو برای پارت های بعد برطرف کنم.😊💖

That damn experience Where stories live. Discover now