لویی وهری4

1K 88 2
                                    

از دید لویی:

زین وسط کلاس زد بیرون و گفت حالم بعد ولی من نایل خوب میدونستیم داره کلاس میپیچونه دلم میخواست سربه سرش میذاشتم پس به نایل ی نامه دادم(خودتون دیگه نامه میدونین چیه غیر ممکن سر کلاس نامه بازی نکرده باشین)که نوشته بود میخوام زین اذیت کنم پایه ای پسر.وقتی نامه برگردوند ی آره بزرگ نوشته بود.
داشتم کتابم خط خطی میکردم که در کلاس زده شد توجه ای نکردم ولی وقتی صدای هری رو شنیدم سرم با ضرب بالا اوردم نگاهی بعم کرد و لبخند ترسناکی زد لاف زدم اگر بکم نترسیدم با هول دادن نایل به خودم امد

ن:کجایی پسر معلم میگه مدیر کارت داره بلندشو

_با باشه

ن:هی پسر آروم باش چیزی نشده که

سری تکون دادم و بلند شدم و همراه هری راه افتادم سرم بالا اوردم و به راهرو اتاق مدیر نگاه کردم واقعا داشتیم به طرف اتاق مدیر میرفتیم اولش دل گرم شدم که مدیر واقعا کارم داره ولی با کشیده شدنم به طرف در انباری نظافت کاری دلم به لرزه درومد چندتا از بچه های مدرسه بخاطر نوبت نظافت داخل انباری بودن ولی با داد هری همشون به بیرون دویدن صورتم گرفت و تو چشمام نگاه کرد

ه:احمق ساده لو واقعا فکر کردی مدیر کارت داره واقعا که باید به جای اسم لویی روت اسم بیبی میبودی خیلی هم بهت میاد

به صورتم نزدیک شد و ادامه داد

ه:نظرت چیه

با پام زدم به دیکش و به سمت در رفتم ولی در قفل بود با استرس دستگیره درو پایین میکشیدم که دست هری رو روی باسنم حس کردم (مثلا من با ادبم)

ه: هی کونلینسون چه جرعتی داری هنوز نمیخوای قبود کنی که مال منی

_هری لطفا بس کن لطفا نمیبینی داری آزارم میدی من واقعا دارم احساس بدبختی میکنم وقتی تو اونجوری داخل راهرو هاصدام میزنی و بقیه بچه ها هم بخاطر تو من دستمالی میکنن و میخوا...

داشتم حرف میزدم که با عصبانیت و خشم که از چشم های قرمزش میشد دید گفت

ه:ی لحظه خفه شو تو چی گفتی کی جرعت کرده به سهم من دست بزنه فقط اسمش بگو

تازه به خودم امد که چی گفتم و با استرس خواستم جمعش کنم

_ه هری مم من هی هیچی نگفتم مم من فقط خواستم(اینجا نفسش رو فوت میکنه) اونجوی که تو فکر میکنی نیست بزار توضیح بد...

پرتم کرد رو زمین و با خشم بالا سرم وایساد

ه:اوکی پس نمیگی ن پس باید با دیکم حالیت کنم

خودم عقب کشیدم و با چشم های اشکی نگاش کردم که ی غم بزرگی داخل چشماش دیدم

ه:هی هی لاو گریه نکن من کاریت ندارم من فقط عصبانی بودم و یچیزی گفتم

اومد سمتم بغلم کرد و با ضرب دستش رو پشتم کشید

ه:آروم باش لاو من کاریت ندارم خب آروم من فقط اسم اون افراد میخوام همین لویی خب همین چند کلمه

دروغ اگر بگم داخل بغلش احساس امنیت نمیکردم شاید بهتر میشد اگر بهش میگفتم پس دهنم باز کردم

_هری قول میدی که باهاشون کار نداشته باشی

ه:اما لویی اونا...

از بغلش درومدم دستم رو لبش گذاشتم و گفتم

_هری قول بده

ه:لعنتیی باشه قول میدم

_تو چشمام نگاه کن و بگو

ه:بیا قول مید واوووو پسر

_چی شد؟؟!!!

ه:چه چشم های قشنگی داری لعنتی داری دیوانم میکنی

با خجالت دوباره خودم تو بغلش جا دادم و چشمام رو بستم شاید اونقدر ها هم آدم بدی هم نباشه

از دید هری:
اول که خودشو تو بغلم جا داد تعجب کردم یعنی اینقدر به من اعتماد داشت ولی بعد از چند دقیقه با منظم شدم نفسش فهمیدم خوابش برده نگاهی به ساعت کردم 35 دقیقه دیگه زنگ بود آروم جوری که بیدار نشه بغلش کردم و به سمت ماشیت حرکن کردم از قبل خودم کیفش رو از لاکرش برداشته بودم در ماشین باز کردم و داخل ماشین گذاشتمش و خودمم پشت فرمون نشستم نگاهی بهش کردم پسر اون واقعا ی فرشتس و به طرف خونم حرکت کردم.











هلو گایز چطورین امیدوارم درحال شکست دادن کرونا باشین نظراتتون رو بهم بگین
سوال:بدترین بلایی که تو نامه بازی کلاس سرتون درومد چی بود؟؟؟😉😐😆☺🎊🎊🎊🎊💜💜💜

Z.M   L.H   N.SHWhere stories live. Discover now