از دید لویی:
از آینه ماشین نگاهی به پشت سرمون انداختم ولی هیچ کس نبود
ل:امم هری
ه:جانم
ل:احیانا لیام سبقت گرفت
ه:نچ
ل:پس چرا نیستن
با تموم شدن جمله پوزخندی زد زمزمه کرد
ه:اخر کار خودش کرد
ل:چی
ه:هیچی امروز باید درسارو اماده کنی
ل:بیخیال هری
ه:بیخیال نداریم بعد از شام ازت میپرسم
ل:هری تو واقعا مانتی دوست داشتی
ه:خب نه چرا میپرسی
ل:هیچی همینجوری
ه:لوییی بگو چی شده
ل:خب من یکم دلم براش میسوزه بلا های زیادی سرش امده
ه:بلا خاصی سرش نیومده
ل:واد فاک بهش تجاوز شده شکست عشقی خورد و ی بلای بزرگتر برادر لیامه
ه:خب حالا توهم
ل:هری تو واقعا منو دوست داری
ه:معلومه که دوست دارم دیوانه اگر دوست نداشتم که اینقدر منتظرت نمیموندم
ل:من تحمل شکست عشقی ندارم ادم قوی نیستم پس حواست باشه
ه:هیچ وقت قرار نیست دلت بشکنم
بقیه راه تو سکوت گذروندیم ظهر شده به خونه رسیدیم چمدونا بالا بریم خودم روی تخت انداختم
ل:لعنتی هیجا اتاق خود ادم نمیشه
ه:در اصل اتاق من
ل:اتاق ماست
ه:ما (لبخند کوچیک) جمع خوبیه
ل:خانوادت نمیگن که چرا من اینجام
ه:ربطی به اونا نداره خیلی وقت باهاشون رفت امد ندارم
ل:اوه ولی من شاید ی سر زدم خونه
پوزخندی زد گفت
ه:فکرشم از سرت بیرون کن
ل:چرا من حتی مامانم خبر نداره اینجام
ه:مامانت خبر داره جف چیکار میکنه
ل:خب نه اونا تقریبا 2ماه که طلاق گرفتن
ه:ولی تو گفتی مامانت رفته مسافرت
ل:راست گعتم الان هم مسافرت ولی دیگه پیش من نمیاد
ه:خب دیگه حله پس همینجا میمونی برای همیشه
ل:ببند
ه:سرکش شدی کوچولو
ل:هری خفه شو
ه:بشین بخون بعد ازت بپرسم ببینم بلدی
ل:هرییی من خوابم میاد
ه:درس لویی درس
ل:عوضی
تقریبا 1 ساعت بعد امد کتاب ازم گرفت
ه:شهر توفی چه شهری
ل:خب توفی شهر کوچک که دارای جاذبه..... جاذبه چیز
ه:ما جاذبه پنیر داریم 😐
ل:نه خب
ه:هوووووف لویی اینجوری پیش بری اخراجت میکنن
ل:به درک من خوابم میاد
ه:بیا بخوابیم شب خودم باهات کار میکنم
ل:باشهتی شرت شلوارش دراورد و با باکسر تو تخت رفت و دستاش باز کرد میراهنم دراوردم و خودم تو بغلش جا کردم
ل:این عادت لخت خوابیدن تمام کن
ه:نگو که بدت میاد
ل:باشه نمیگم
شاید کوتاه باشه شاید بی سر ته ولی دیگه به بزرگی خودتون ببخشید واقعا حالم خوب نیست ولی تمام تلاشم میکنم واستون پارت بزارم 💜💚💙
![](https://img.wattpad.com/cover/222243771-288-k745364.jpg)