🍨🕊 قسمتِ ششم: مهمونی تولد سونبه سئونگهو🕊🍨

1.8K 473 111
                                    

جلوی در خونه که رسیدن کلیدشو از جیبش درآورد و توی قفل انداخت. هنوزم سر قضیه ی ' اسم کدوممون باید اول نوشته بشه ' از سهون دلخور بود. محض رضای خدا؛ آخه کدوم مرد بیست ساله ای سر این که اول اسم خودش روی کادو نوشته شه یا نه، دعوا راه مینداخت و بحث میکرد؟

هرچند که چان به عنوان یه مرد بالغ تر قبول کرد اسمش بعد سهون رو کادوی مشترکشون نوشته شه، اما اخه کی به همچین مسئله پیش پا افتاده ای اهمیت میداد؟ نفس تندی بیرون داد و درو باز کرد. برگشت و با دیدن سهون که پشت سرش ایستاده بود و بابت بُردش تو بحث چند دقیقه قبلشون لبخند به لب داشت، چشمی تو حدقه گردوند و داخل رفت. درو باز گذاشت و همونطور که انتظار میرفت سهون هم پشت سرش وارد خونه شد.

نگاهی به دور تا دور فضای خونه انداخت و قبل از این که بخواد از خودش بپرسه چانوو کجاست، با ضربه که به زیر شکمش خورد از درد جمع شد. "شتتتت" و دیدن توپ بسکتبالی که چند سانتی متر دور تر از تخماش به شکمش خورده بود و حالا داشت روی زمین غل میخورد کافی بود تا بفهمه از کجا خورده. صورت جمع شده شو بالا اورد و با پدرش مواجه شد که مثل اغلب اوقات با یه هدبند و لباسای ورزشیش، تو خونه بسکتبال بازی میکرد.

"چانوو!!!" از درد داد زد و پدرش کل تلاششو کرد تا تو جلوی خندشو بگیره و سریع سمتش دوید.

"اوه چان، کی اومدی تو؟ معذرت میخوام ندیدمت. چیزیت که نشد؟" با گرفتن شونه چانیول کوله شو ازش گرفت و دستشو روی دستش که روی شکمش جمع شده بود گذاشت. لعنت، اون یه توپ حرفه ای برای بازیکنای حرفه ای بسکتبال بود و این یعنی وزنش بیشتر از ۱ کیلوگرم بود و بدون شک اگه یکم پایین تر خورده بود چانوو رو از داشتن نوه محروم میکرد.

هرچند که خود چانیول تا الان به همچین حمله هایی عادت کرده بود. اما بازم دردناک بود. چانوو رو عقب هل داد و زیر چشمی نگاهی به سهون انداخت که لباشو تو دهنش کشیده بود تا جلوی خندشو بگیره. چانوو نگاه چانیولو دنبال کرد و با رسیدن به سهون که دم در خونه وایساده بود گل از گلش شکفت. "یاا تو هم اینجایی؟...ببین چند وقته ندیدمت پسر"

و نه سهون و نه چانیول،هیچکدوم اشاره ای به این موضوع که همین امروز صبح، سهون سر میز صبحونه پیششون بود نکردن. سهون با لبخند گشادی کولشو روی شونه اش جابجا کرد و بهشون نزدیکتر شد.

بعد از احوال پرسی کوتاهی که باهم کردن سهون به چانوو رو کرد، "راستی آقای پارک! خبر داشتین همین چند هفته پیش تو پارک چند خیابون اون طرف تر تور بسکتبال نصب کردن؟ فکر کنم مکانش بهتر از خونه باشه" چانوو که هنوزم شونه چانو گرفته بود و بی دلیل ماساژ میداد دستی تو هوا تکون داد: "اوه آره. راستش حالا که تنها بودم خواستم یکم حوصلمو سر جاش بیارم. چانیول خودش میدونه من بخاطر اون تو خونه بازی نمیکنم، هوم؟" قسمت آخر جملشو رو به پسرش پرسید که حالا بنظر بهتر بود و صاف تر وایساده بود. چان لبخند فیکی تحویلش داد و سری تکون داد.

🕊 𝑭𝑶𝑶𝑳 🕊حيث تعيش القصص. اكتشف الآن