(فصل دومonly you)🥀
اون هری بود؟.....اونم کارا!!!!داشتن همومیبوسیدن....
دستمومشت کردم ودندوناموروی هم فشردم....صدای نیشخندجیسون ومیتونستم بشنوم
اب دهنموقورت دادم وباصدایی که ازشدت بغض گرفته شده بودگفتم:خب که چی؟مگه نگفتی دوست دخترداره
برگشتم وبهش نگاه کردم وادامه دادم:هرکسی حق داره دوست دخترخودشوببوسه
یه قدم اومدسمتم وگفت:اره ولی فکرمیکردی هری همچین ادمی باشه
دوباره برگشتم وبه جفتشون نگاه کردم هری محکم کاراروبغل کرده بود
یه لبخندتلخ اومدگوشه لبم چقدر دلم براش تنگ شده بودبعدازچهارسال اونوتوبغل یکی دیگه دیدم
_بقیه جاهارونشونم بده
جیسون:دنبالم بیا
پشت سرش راه افتادم
این یه حقیقت بودکه هری ماله من نبودپس بایدبیخیالش میشدم پس تنهاکاری که بایدمیکردم خلاصی ازاینجابود
به همراه جیسون واردباغ شدیم
یه لبخندزدم واقعا منظره قشنگی بود میتونستی ساعت هااینجابشینی بدون اینکه خسته بشی
جیسون:دوسش داری؟
_خیلی خوبه به ادم ارامش میده
چشماموبستم وسعی کردم لذت ببرم
جیسون:خوشحالم که بعدچهارسال بالاخره پیدات کردم دیویدالماساروجایی گذاشته بودکه زیاد دردسترس نبودولی توپیداش کردی
بهش نگاه کردم
_چرامنومیخواستی؟
جیسون:توخودت اومدی
_درسته ولی فکرکردم هری هنوزمنودوس داره وبخاطرمن زندانیه توشده
جیسون:فراموشش کن الان اینجایی
_ولی دخترم چی میخوای بامن چیکارکنی؟
جیسون:به وقتش میفهمی
_وقتی کارت باهام تموم شدمیزاری برم؟
جیسون:بستگی به موقعیتی که قراره توش باشیم داره
پشتشوبه من کردورفت
ازبلاتکلیفی متنفربودم شایدکارا بدونه
خب اره اون الان دوست دخترهریه ولی خب قرارنیست که باهاش بدباشم من باهاش کناراومدم
یعنی واقعا اینقدر راحت بود؟شایدواقعا هری رودوست نداشتم وفقط عذاب وجدان بودهمین والان تموم شد
توافکارخودم غرق بودم که دستی روشونم نشست ترسیده برگشتم
کارا:هی نترس منم
_اوه ترسوندیم
کارا:متاسفم.....واسه اون اتفاق...
پریدم وسط حرفشوگفتم:مهم نیس اون دوست پسرته وبه من ربطی نداره...تو وقتی حوصلت سرمیره اینجاچیکارمیکنی؟
سعی کردم بحث عوض کنم
یکم مکث کردوگفت:مگه توبخاطرهری نیومدی اینجا؟
_چراولی خب وقتی فهمیدم اون دوست دخترداره فقط یکم ناراحت شدم همین درسته چهارسال پیش بینمون یه چیزایی بوده ولی بعدش تموم شد
کارا:بزاربرات توضیح بدم
ازکنارش ردشدم وگفتم:میخوام استراحت کنم...
