نگاهِ لویی تو خونه ی خالی چرخید و به ساعت افتاد.
هفت شب.دقیقا هیجده دقیقه دیگه، بیست و چهارساعت از تنها شدنش میگذشت.
از وقتی که همه تنهاش گذاشته بودن. زین، نایل و حتی هری.پسر چشم آبی میدونست این اشتباهه. هری تنهاش نذاشته بود. نه حداقل به خواستِ خودش.
اما این هم یکی از راه حلای دیگه ی ذهنش برای عذاب وجدان نگرفتن و سرپوش گذاشتن رو دلیل واقعیِ ناراحتیش بود.
بالاخره همه یه روز میرفتن و تنهاش میذاشتن، نه؟
سکوت خونه که تو ساعت های اول تنها شدنش، آرامشِ از دست داده اش رو بهش برگردونده بود، حالا به طرز مسخره ای داشت عصبیش میکرد.
و اون حسِ "یه چیزی سرجاش نیست" حالا بیشتر از همیشه تو ذوق میزد.
لویی کنترل و برداشت و کانال و روی شبکه ی مستند تنظیم کرد.
"حالا بهتر شد!"
گفت و به کاناپه پشت داد. اما خیلی زود حوصله اش سر رفت و کانال و عوض کرد. هری چطور از دیدن همچین چیزایی لذت میبرد؟اما خیلی طول نکشید که متوجه شه تمام کانال های مورد علاقه اش- کانالای ورزشی،کشتی کج، پورن- حالا بین تعداد بالای شبکه های درام و سریال و مستند و خانوادگی گم شده.
چشماشو چرخوند و رو شبکه ای که در حال پخش فیلم سریع و خشنِ هفت بود ایستاد. ولی با شنیدن صدایِ قار و قور شکمش دستشو تو موهاش فرو کرد و کلافه بهمشون ریخت قبل اینکه پاشه و به سمت آشپزخونه بره.
هوس پاستا کرده بود. نه پاستاهای بیرون یا اونایی که نایل می پخت و اون و زین مستقیم مینداختن سطل آشغال.
پاستاهای خونگی و پر از پنیرِ هری.
اما نه. قرار نبود همچین چیزی گیرش بیاد چون هری از اونجا رفته بود.
لویی در یخچال و باز کرد و نگاهی به داخلش انداخت. چند درصد امکان داشت چیزی از غذاهای قبلی مونده باشه؟
"هیچی. عالی شد!"
لویی با بدخلقی زمزمه کرد و در یخچال و محکم بست. حتی حوصله تخم مرغ درست کردن هم نداشت پس با شماره ی آشنایی که قبل از اومدنِ هری حداقل سه شب در هفته بهش زنگ میزد، تماس گرفت و پیتزا سفارش داد.بعد به آبجوهای باقی مونده تو یخچال نگاهی انداخت اما با به یادآوردنِ هشدار های پزشکش، منصرف شد.
در یخچال و بست و لگدِ آرومی بهش زد. این سکوت زیادی آزار دهنده بود و با تاریک شدن هوا آزاردهنده تر هم میشد.
"از کی تنهایی اذیتت میکنه پسر؟واو!"
لوییِ توی ذهنش پرسید و پسر چشم آبی خودشو دوباره روی کاناپه پرت کرد.
کل روز و خوابیده بود. با گوشیش بی هدف تو صفحات مجازی گشته بود. آهنگ گوش کرده بود و باهاشون برای خودش کنسرت گذاشته بود.
YOU ARE READING
Forest Boy [L.s]
FanfictionHighest rank: #1 Funny هری یه الهه ی تنهاست که تو جنگل بزرگ شده. اما چرا؟! و چه اتفاقی میوفته اگه بعد از دویست سال تنهایی، لویی و نایل اتفاقی پیداش کنن؟! ژانر: طنز و عاشقانه.