«Part 17»

6.9K 941 318
                                    

صدای چرخ های ماشین، بوق ماشین، ترمز ماشین و اصلا صدای بادی که از شیشه
به داخل کشیده میشد؛ همه اونها انگار جذابیت خاصی داشتن.

شاید هم چون جونگکوک در ماشینی که تهیونگ قرار داشت؛ بود، این جذابیت هارو حس میکرد.

تهیونگ هر چند دقیقه یک بار جونگکوک رو چک میکرد و از لبخندی که گاه و بیگاه
درلبهاش به کش مکش افتاده بود، به خنده می افتاد.

انگار این پسردرذهنش طوری خود درگیری بوجود آورده بود که لحظه ای از خجالت افکارش، لب گاز میگرفت و لحظه دیگه، لبهاش آویزون میشد:

"زندگی با یورا چطوره؟"

جونگکوک از گودال ذهنیش بیرون کشیده شدوبا یکه ای به سمت تهیونگ نگاه انداخت.

استایل ماشین روندن مرد، طوری بود که جونگکوک دلش میخواست بدون مرز بهش نگاه کنه و حالا که به بهانه سوال تهیونگ به سمتش خیره شده بود، خوب اون رو زیر
نظر گذروند.

کمری صاف و تک دستی که روی فرمون جا خوش کرده.

آجوشی حتی نیم رخ زیبایی داشت که در یک طرف داستان، تمرکز جونگکوک رو میگرفت:

"خب... باهم کنار میایم. تصمیم گرفتیم که روزای فرد تمیز کاری با من باشه و روزای
زوج با اون.

تعطیلات هم که خونه نیستیم تا تمیزکاری کنیم. شب اول برای هردوتامون سخت بود.

بجای اینکه تو اتاقامون بخوابیم، روی کاناپه ها خوابیدیم."

تهیونگ سری تکون داد. مطمئنا اگه هه را میفهمید که یورا شبی رو روی کاناپه گذرونده، تنبیهش میکرد:

"کنار اومدن با یورا خیلی برام مهم بود. امیدوارم هیچ وقت باهم بحثی نداشته باشید.

البته دیدم گاهی اذیتش میکنی. امیدوارم دیگه این اتفاق نیوفته. کی غذا درست میکنه؟"

جونگکوک همونطور که با نگاه خماری سر انگشت های جا خوش کرده تهیونگ روی
فرمون رو دید میزد، کمرش روصاف کرد تاکمی طرز نشستنش رومثل تهیونگ بکنه:

"ناهار معمولا بین ساعات کلاسامونه. برای همین تو دانشگاه میخوریم.

صبحانه رو من اماده میکنم و شام هم تا امروز از بیرون نگرفتیم چون هم یورا از خونه غذا آورده بود و هم من. مشکل تغذیه تا به امروز نداشتیم."

تهیونگ نیم نگاه کوچیکی به جونگکوک انداخت وجونگکوک به محض تماس چشمی، لبخند زد.

تهیونگ نگاهش رو به جاده داد و خنده تو دهنی کرد. حقیقتا پسر جالبی بود:

" کُ کُ؟ درسته گفتم وقتی میخندی خیلی زیبا میشی ولی نه اینطوری!

میخوای بگم وقتی اینطور میخندی، چطور میشی؟

My Ajjussi 🥀Where stories live. Discover now