«Part 35»

6.2K 624 412
                                    

انتظار کشیدن برای وقوع اتفاقی که ازافتادنش میترسی شاید بد باشه.

مثل جونگکوک که هر روز منتظر رها شدن توسط مردی بود که به سادگی قلبش رو به اسارت برده بود اما وقتی به طور ناگهانی اتفاقی رخ میده که حتی در اعماق دلت هم بهش فکر نمیکردی، میتونه تا ضربه بزرگی بهت بزنه.

تهیونگ هیچ وقت حتی فکرش هم به ذهنش خطور نمیکرد که روزی کُ کُ ی دوست داشتنیش اون رو رها کنه؛ درست بعد از علنی شدن رابطه ترسناکی که برای هم ساخته بودند. پس تهیونگ طوری ضربه خورد که حتی متوجه نشد تا از کدوم طرف خودش رو جمع کنه!

دوباره اونجا بود...
انبار بزرگی که از همه جاش تنها یک جعبه خاطرات جمع کرده بود. جعبه رو باز کرد و دفتر خاطراتش رو بیرون کشید.

دفتری که مدتها در حال خاک خوردن بود و تنها یک بار به سراغش رفته بود.

بعد از گذشتن از شب فراموش نشدنی که جونگکوک برای اون فراهم کرده بود، حالا پیدا نکردنش بیش از حد نگران کننده بود.

بعد از اتمام کار به خونه ای که حکم بهشت رو به دلیل حضور جونگکوک در خودش داشت، رفت. اما اون پسر رو پیدا نکرد.

همه چیز همونطور بود که صبح ترک کرده بود اما جای مهم ترین چیز خالی بود. جونگکوک! لبخندش رو جمع کرد و افسوس خورد. احتمالا جایی در همین نزدیکی مشغول خرید بود. شاید هم برای دیدن خانوادش رفته بود؟

پس نشست و با فکر اون پسر خوراکی هایی که گرفته بود در آشپزخانه جا سازی کرد. بعد از گذشت یک ساعت هنوز سروکلش پیدا نشده بود پس دست از انتظار برداشت و زنگ زد. یک بار، دوبار، چند بار...

اما دردسترس نبود! نگران سرتاسر خانه رو قدم گذاشت. با ورود دوباره به اتاق منظم شده جونگ کوک، روی تخت نشست. اتاق کاملا پر بود اما نه
تنها نبود جونگکوک اما نبود چیز های دیگه ای هم به چشم می اومد.

شاید برای دیدن خانوادش به پوسان رفته بود اما انقدر بی خبر؟
تاریکی شب کاری کرد که مرد از خانه بی جونگ کوک دل بکنه و تا مقصد خانه دیگری راه بره.
پیامی برای جونگکوک فرستاد و به راه افتاد.

حداقل تو این فرصت بوجود اومده میتونست تا با خانوادش در مورد تصمیمی که گرفته بود، حرف بزنه. اون حق داشت.

انتخاب حق مسلمش بود و یورا با این که ارجعیت زندگی تهیونگ بود اما میتونست با صحبت همه چیز رو بده.

هرچند عشق کلمه ای نبود که با چند جمله توانایی توصیفش رو داشت. پس بعد از برداشتن چند قدم بیرون از خانه، بألاخره متوجه شد.

لباس های جونگکوک که هر بار روی آویزی در گوشه اتاق آویزان بود، نبود! پس بی اراده برگشت، مستقیما به اتاق رفت و بعد از خالی بودن آویز، به سمت کمد اتاق رفت.

My Ajjussi 🥀Where stories live. Discover now