1.من ته ته ام!-

2.3K 285 21
                                    

Teahyung pov:

صبح با صدای زنگ ساعت رو تخت نشستم و چند ثانیه ب اطراف نگاه کردم تا بفهمم چخبره و کجام.صدای اوما رو از طبقه پایین شنیدم ک میگفت: ته بیدارشو پسرم مدرست دیر میشه
تا "مدرسه" رو شنیدم درجا پریدم و بدوبدو خودمو ب دستشویی رسوندم.بعد از اینکه کارهای مربوطه رو انجام دادم اومدم بیرون.نگاهمو تو اتاق چرخوندم و به سمت کمد لباسم رفتم و همزمان به این فکر کردم ک چی بپوشم خوبه. کمد و باز کردمو نگاهمو بین لباسام چرخوندم که در آخر روی یک تیشرت سفید رنگ معمولی و ی جلیقه پشمی (از اون پشمکی نرمالوعا*-*" عکسش اون بالا هس")و یه شلوار سفید موند.همونطور ک با ی دست تیشرتمو در می اوردم با اون یکی دستم لباسایی ک انتخاب کرده بودم رو برداشتم رفتم جلو آینه، شلوارمم تند تندی درآوردم ی گوشه اتاق انداختم و شروع کردم به پوشیدن لباسهای جدید.وقتی پوشیدمشون ب موهام نگاه کردم ک دیدم یکم موج دارن ب خاطر اینکه شب قبل بعد حموم همونطوری با موی خیس خوابیدم تصمیم گرفتم ب ی شونه خالی اکتفا کنم چون همونطوری خوب بود=|البته از نظر خودم! وقتی یکم رفتم عقب تر تا کامل تیپم رو برسی کنم ناخودآگاه گفتم:ته کیوت شدی=|>
زبونم رو رو لبم کشیدم ک از حالت خشکیشون در بیان و بعد ی چشمک از اینه دل کندم.کیفم رو از کنار میز تحریرم برداشتم و رفتم ب سوی طبقه پایین که صبحانه بخورم‌.
وقتی رفتم آشپزخونه اوما رو دیدم که داشت برای من و هیونگ و اپا میز صبحانه رو میچید. همزمان با نشستنم رو میز گفتم:صبح بخیر اوما،جین هیونگ نیومده هنوز پایین؟ اپا چطور؟همونطور ک میز رو میچید یه نگا بهم انداخت ک ببینه چه تیپی برای مدرسه زدم گفت:صبح توعم بخیر پسرم و اینکه هیونگت داره موهاش رو خشک میکنه و اپات هم داره لباساشو عوض میکنه.
همونطور ک برای خودم لغمه درست میکردم ی اهانی گفتم و از بعدش دیگه مشغول خوردن شدم....بعد چند دقیقه جین هیونگ اومد و به هر دومون سلام کرد و ما هم جوابشو دادیم.اومد کنارم نیست و اونم شروع کرد به خوردن.وسط خوردن به جین هیونگ گفتم:هیونگ باید منتظر چیم هم بمونیماا اونم بعد اینکه لغمشو قورت داد میدونم میدونمی گفت
داشتم یه لغمه دیگه برای خودم درست میکردم ک اپا و اوما هم دیگه اومدن سر میز و مشغول شدن
اما وقتی منو دید گفت هیجان داری؟
گفتم خب برای مدرسه جدید یکم و دوستای جدید خیلی هیجان دارم. وقتی اینو گفتم سری تکون داد خندید.
بعد یه لغمه دیگه از روی صندلی بلند شدمو و کیفمو برداشتم گفتم هیونگ جلوی در منتظرت میمونیم و بعد از اما و اونا خوداحافظی کردم.وقتی کفشمو پوشیدم رفتم در همسایه بغلیمون که چیم و خاله اینا بودن رو زدم .منتظر موندم ک بعد چند ثانیه جیمین هول هولکی در و باز کرد و گفت:اوه سلام ته دیر کردم؟
+سلام هیونگ و اینکه نگران نباش از اونجایی که زود بیدار شدیم هنوز دیر نشده
جیمین هم همانطور ک بند کفشش رو می بست ی اوکی ای گفت و بعد جین اومد ک راه بیفتیم.
در طول راه جین هیونگ در مورد دوستاش و معلما گفت ک رسیدیم.
وقتی در ورود مدرسه رو دیدم کلی دانش آموز در حال رفت آمد بودن، حواسم اونجا بود ک هیونگ هیجان زده همونطور ک منو با خودش میکشید گفت:پیداشون کردم بیاین بریم پیششون
وقتی رفتیم نزدیک تر تونستم نامجون هیونگ جفت جین هیونگ و ببینم ک با دونفر دیگه حرف میزنن
بهشون ک رسیدیم جین اول بلند سلام کرد و بعد پرید بغل نامجون هیونگ
من و چیم اول به اون دوتا خندیدم(جین و نام)که بعدش من هم گفتم:سلام من تهیونگم بردار جین هیونگ و میتونین ته ته صدام کنین!^~^
-اوه پس تهیونگ تهیونگی ک جین میگه توعی!خوشبختم من هوسوکم
-همچنین هوسوک هیونگ
-منم یونگیم
سری تکون دادم ک چیم گفت:منم جیمینم

➪LOVELYTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang