2.روز اول^~^

1.6K 236 21
                                    

همنطور که جین تو بغل نامجون هیونگ بود گفت:کوک کجاست؟
=بهشون زنگ زدم آقا خواب بودن گفتن زود خودشون رو میرسونن=|
سریع هوسوک هیونگ با خنده گفت: معلوم نیست دیشب تا ساعت چند بیدار مونده بعد غش کرده که خواب مونده.
جین خنده ای کرد و بیشتر به نامجون چسبید(چبسید نوشتم اولش😂)
سرمو چرخوندم که بار دیگه ساختمون مدرسه و حیاطش رو نگاه کنم.ساختمون بزرگ و کِرمی رنگی بود،داخل حیاطم که پر از دانش اموزای دیگه بود که تو حلق جفتشون یا دوستاشون بودن؛ دوباره روم رو به سمت دوستای جدیدم و چیم و جین هیونگ برگردوندم که متوجه نگاه خیره چیم روی یونگی هیونگ شدم.
یدونه به پهلو زدم و آروم گفتم: میدونم جذابه ولی خوردیش دیگه.
اونم اروم مثل من جوری که خودمون بشنویم به تایید گفت:اره خیلی جذابه لعنتی.
همینطوری که داشتم نگاهش میکردم گفتم:نکنه روش کراش زدی و داری براش نقشه میکشی؟
اونم که حواسش درست سر جاش نبود "هوم" کش داری گفت
خنده ای کردم و تا اومدم حرف بزنم زنگ خورد و گفتن که باید صف ببندیم.
از اونجایی که من و چیم ی سال کوچیکتر بودیم صَفِمون جدا بود و مجور شدیم از هم جداشیم.بعد اینکه همه دانش اموزا تو صف وایسادن مدیر شروع کرد حرف زدن~
همون حرفای همیشگی لازم نیس که بگم میدونین دیگه؟البته اون وسط کلاس هامون هم مشخص شد.
بعد سخنرانی طولانییی و مسخره ی مدیر که باعث ساییدن پامون کَفِ کفشمون شد اجازه دادن بریم سر کلاسامون.
همراه جیمین و حجم زیادی از دانش اموزای دیگه وارد کلاس شدیم. با نگاهی به کلاس تصمیم گرفتیم ردیف آخر کنار پنجره بشنیم، بعد دقایقی که بچه ها جا گرفتن معلم اومد داخل کلاس و پشت میزش قرار گرفت  شروع به معرفی خودش کرد و از تک تک بچه ها خواست که خودشون و معرفی کنن.
کلاس به همین روان و حرف های روزمره و توصیه هایی برای جلسات آینده گذشت  تا اینکه زنگ خورد.

جیمین هیونگ سریع پاشد گفت: وای پسر چقدر حرف  زدن سر رفت.
+هوممم

تو راهرو که بودیم و داشتیم میرفتیم سلف که بچه ها رو به همراه ی پسر جدید دیدم.زیاد نتونستم آنالیزش کنم چون به هم رسیدیم و جین شروع کرد به حرف زدن و چلوندن من ،همونطور که حرف میزد لُپم رو میکشید.واقعا با خودش فکر نمیکرد شاید دردم بگیره؟چرا انقدر محکم آخه...-

*گشنته ته ته؟اومدیم دنبالتون که بریم با هم یچی بخوریم و البته که با کوک هم آشنا بشین

هومی کردم و نگاهمو به اون پسر که ظاهرش داد میزد "من آلفام" دادم
+سلام تهیونگم و خوشحالم از اشناییت^-^
-جونگکوک و همچنین و بعد نگاهی به جیمین انداخت ،جیمین هم که متوجه نگاهش شد سریع خودشو معرفی کرد
^سلام منم جیمینم
جونگکوک هم که منتظر معرفی جیمین بود سری تکون داد
جین لبخندی زد و دست هاشون به هم زد و با صدای بلندی گفت: خب دیگه شما هم باهم آشنا شدیم و همو دیدین بهتره بریم چون من گشنمه.
بعد این حرف جین  و تایید بقیه هیونگ ها همگی باهم به سمت سلف رفتیم.
وقتی دیدم همه مشغول حرف زدنن به جونگ کوک نگاه کردم پسر خوشتیپ و جذابی بود و یکم سرسنگین رفتار میکرد؛ ازش خوشم اومد.
خب دلیلی نداره چون باهام سر سنگین رفتار کرد ناراحت بشم چون من کلا ادمیم که زود با همه گرم میگیره و درک میکنم اگه باهم سرسنگین رفتار کنه منم مشکلی ندارم چون قراره به زودی این رفتار با رفتار صمیمی تری از بین بره.
به سلف که رسیدیم روی میز بزرگ کنار دیوار نشستیم و هر کدوم غذایی که میخواستیم بخوریم انتخاب کردیم که نامجون داوطلبانه رفت سفارشاتمون رو داد تا آماده کنن.
بعد دقایقی که صرف دید زدن اطراف سالن گذشت غذا هامون رو آوردن و مشغول خوردن شدیم. با سیر کردن شکممون بلند شدیم که از هم خداحافظی کنیم زنگ خورد باعث شد با ی خداخافظی سریع من و جیمین هیونگ ازشون جداشیم  و بدوئیم به سمت کلاسامون.

از پچ پِچ بچه ها فهمیدم این زنگ ریاضی داریم درسی که من ازش متنفرم!
زنگ خورد معلم وقتی اومد همون چیزایی که معلم قبلی گفته بود رو گفت.
البته ی چیز جدید گفت! و اون این بود که چون روز اول مدرسه اس زودتر تعطیل میشیم:>
تا آخر کلاس معلم همینطوری با بچه ها حرف میزد که زنگ خورد و تعطیل شدیم.
و اینطور شد که با جیمینی کیوتم به خونه رفتیم.

آه بالاخره تموم شد😂🤧
676 کلمه برا منی ک تازه شروع کردم واقعا زیاد بود:"(
میدونم بد شد شرمنده👐🏻
تو این چند وقت ب این فکر میکردم ک بوک رو پاک کنم ولی خب دلم نیومد^~^
بیخیال~مواظب باشین کرونا نگیرین و دوستون دارم 😻🍭💓

➪LOVELYWhere stories live. Discover now