6.حوله صورتی

1.1K 175 18
                                    

صبح تهیونگ بیدار شد ؛ ولی نه با زنگ ساعت گوشیش! نه با جیک جیک گنجشکا...
حتی با صدای ناله های خانوم پارک هم بیدار نشد.....

بلکه با صدای فریاد جین که میگفت: حوله صورتی نازنیم کجاستتتتتتت

وحشت زده بیدار شد و نشست....
اومد بلند بشه که پاش گیر کرد به پتو و دوتا بالشی که بغل داشت پخش زمین شد...
آخ بلندی گفت و با بدبختی از اون لونه ای که برای خودش ساخته بود دراومد...

بلند شد و رفت دستشویی تا کارهای صبحگاهی و انجام بده.

وقتی کاراش تموم شد از اتاق بیرون رفت و مستقیم به سمت آشپزخونه راه افتاد.
البته منظور از مستقیم اینه که مستقیم رفت آشپزخونه ، نه جاهای دیگه خونه ؛ وگرنه در طول رفتنش دو بار برخورد به در و دیوار و برخورد انگشت کوچیکه پاش با میز تلفن هم اتفاق افتاد.

وقتی رسید دید جین با صورت قرمز ولی حالت افسرده ای به مربای توت فرنگی ، مربای مورد علاقش زل زده و با خودش حرف میزنه:میدونی من چقدر خاطره با اون حوله داشتم؟

تهیونگ که این حرف رو موقع نشستن رو صندلی ای که کنار جین بود شنید ، ی تای ابروش رو بالا داد و با لحن خبیثی گفت : چه خاطراتی؟
خب میدونست جین الان تو حال خودش نیست ، و حرف زیاد میزنه ، پس میخواست از این فرصت استفاده کنه و ازش حرف بکشه.

شاید بعدا بدردش میخورد ؛ هوم؟ کی میدونه...

جین که تو حال و هوای خودش بود انگار که با خودش حرف میزد ناراحت گفت: چند بار جون با اون دستاش و رگای سکسیش موهام خشک کرد؟چند بار جنتلمنانه اون حوله رو بم پوشوند تا مریض نشم؟چند بار با اون حوله تو بغلش خوابیدم؟

-خیلی خب ، میخوای با جزئیات بیشتری هم بگی؟
تهیونگ با صورت جمع شده ای گفت. کم ازشون مومنت ندیده بود که حالا جین باز بخواد براش درباره کارشون حرف بزنه.

جین با این حرف سریع به خودش اومد وسریع صاف نشست و سرفه مصنوعی ای کرد.
و شروع کرد به لقمه گرفتن تا با شکم خالی نره مدرسه. تهیونگ هم کم کم شروع کرد چون نباید دیر میکرد. برای امروز کلی نقشه داشت!

بعد خوردن صبحونه و آماده شدن و منتظر جیمین موندن ، بالاخره الان درکنار هم درحال رفتن به مدرسه بودن...

نقشه ها پارت بعد عملی میشن:>
البته شایدم نشدن؟
بستگی داره~‌ :>>
میدونم ‌کمه ولی اگه نقشه هارو هم این پارت میزاشتم خیلی دیگه طولانی میشد و من واقعا حالشو ندارم...همینطوری خواب بیداریم. غلط املایی داشت بگین و شرمنده~
ووت بدید و کامنت بزارید ک بفهمم خوشتون اومد یا نه :"(
به بوک جدیدمم سر بزنین گرگینه ای ویکوکه~
بنهبتعبتیعتنهبتفشفتستز
خیلی کم مونده ب کامبککک
عر خدا :")

➪LOVELYWhere stories live. Discover now