two

99 21 3
                                    

تو راه شرکت آی سی بود
آهنگ گوش میداد و به آینده فکر میکرد
همیشه سنجیده عمل کرده بود اما نکنه اینبار استثناً اشتباه کرده بود؟
یه ثروت بزرگ یه دفعه وسط زندگیش افتاده بود .
اون قدر همه چی از نظرش تلخ بود که این مسئله به نظرش شیرین میومد !
ولی شیرینی براش خوشایند نبود
چون حقیقت تلخه و چیزای شیرین حقیقت ندارن ...
نگران نباش وولف تو همیشه موفق میشی
اینو به خودش گفت و افکارشو کنار زد
یه ساختمون دو طبقه ی بزرگ .
جلوی شرکت وایساد ماشینشو پارک کرد و پیاده شد
از در برقی داخل شد و به سمت میز بزرگی که خانوم جوونی پشتش وایساده بود رفت
صداشو صاف کرد و رو به خانوم گفت :
- سلام خانوم کجا میتونم آقای کیم رو پیدا کنم؟
خانوم نگاهش رو از کامپیوتر رو به روش گرفت و با خوشرویی رو به جونگکوک جواب داد:
- کدوم کیم ؟
- آقای کیم رئیس شرکت !
- طبقه ی بالا دومین اتاق از سمت راست
- متشکرم !
خانوم با لبخند سر تکون داد و جونگکوک به سمت پله ها راه افتاد
وقتی به طبقه بالا رسید واقعا هیجان زده شده بود
اونجا بزرگ و شلوغ بود !
آدمای زیادی در حال رفت و آمد بودن
همه جا رنگی رنگی بود و فضاش به آدم انرژی مثبت میداد
اتاقا شیشه ای بودن
تعداد زیادی میز هم فضای وسط رو اشغال کرده بودن .
همه ی دیوارا پر بود از پوستر
دست از بررسی محیط برداشت و به سمت اتاقی که منشی گفته بود رفت .
پشت در وایساده بود و میخواست دربزنه که چشمش به شاهکار رو به روش افتاد .
واقعا یه شاهکار رو به روش بود .
یه پسر جوون، با موهای مشکی مجعد براق
صورت بی نقصی داشت !
تهیونگ که متوجه نگاه خیره ای روی خودش شده بود، سرش رو بالا آورد تا اون نگاه رو غافلگیر کنه
اما جونگکوک خونسرد تر ازینا بود که بخواد خجالت زده شه
در عوض محو چشمای تهیونگ شده بود ...
چه چشمای جذابی داشت !
حس آرامش رو به آدم انتقال میداد . مثل یه دریای مشکی بی انتها میتونستی توشون غرق بشی
اما درست همون لحضه که جونگکوک در حال غرق شدن بود، تهیونگ اخم کرد و برای جونگکوک سرش رو به معنی مشکلیه؟ تکون داد
مثل اینکه واقعا معذب شده بود !
جونگکوک سعی کرد خودشو جمع و جور کنه و بعد در زد تهیونگ خیلی خشک با تکون دادن سرش به جونگکوک اجازه ورود داد
خوب درسته خوش قیافه بود اما مثل این که خیلی خوش اخلاق نبود
جونگکوک هم مثل خودش جدی سعی کرد جدی باشه و وارد اتاق شد
به سمت میز تهیونگ رفت و با فاصله ایستاد
با لحن جدی ای گفت :
- سلام!جئون جونگکوک هستم . برادر زاده ی آقای جئون! تهیونگ از سرجاش بلند شد و با صدای نسبتا آرومی گفت :
- سلام ! بعله آقای جئون راجع بهت با من صحبت کرده . منم کیم تهیونگ هستم . مدیر عامل شرکت ! جونگکوک یه بار دیگه تو شک فرو رفت .
براش مهم نبود که چرا تهیونگ باهاش خودمونی حرف زده ، جونگکوک تو شک صدای گیراش بود !
هرچی بیشتر میگذشت جونگکوک بیشتر به این پی میبرد که اون یه شاهکاره !
کیم تهیونگ...مدیر عامل
نههه!
آقای کیم!مدیر عامل شرکت آی سی و البته دوست پسر پارک جیمین بود!!!
چه زوج برازنده ای!
همونطر که دستش تو دست تهیونگ بود ، لبخند مرموزی رو لبش نشسته بود
لبخندشو جمع کرد و دوباره با همون لحن قبلیش گفت :
- خوشبختم !
- همچنین ! بابت فوت پدربزرگت واقعا متاسفم آدم خوبی بود! حتی خود جونگکوک هم ازین بابت متاسف نبود .
درسته پدربزرگش لطف بزرگی بهش کرده بود اما بازم پیوند عاطفی بینشون وجود نداشت که بخواد متاسف باشه
شایدم جونگکوک زیادی بدجنس بود !
در جواب فقط سر تکون داد
تهیونگ پیش قدم شد تا دستشو از دست جونگکوک بیرون بکشه
جونگکوک هم دستشو رها کرد
تهیونگ تلفن رو برداشت یه شماره گرفت و بعد از چند لحضه خطاب به فرد پشت تلفن گفت :
- لیسا ! لطفا بیا اتاق من... منتظرتم
کمی نگذشته بود که یه دختر جوون هم وارد شد
مثل این که اینجا همه خوشگل بودن
لیسا وارد شد نیم نگاهی به جونگکوک انداخت و رو به تهیونگ گفت :
- با من چیکار داشتی عزیزم؟
تهیونگ با همون صدای بم و آرومش با چهره ای خنثی رو به لیسا گفت :
- جئون جونگکوک ! وارث آقای جئون ...همونی که قبلا راجع بهش بهت گفتم
بعد به جونگکوک نگاه کرد و ادامه داد :
- لیسا ! مدیر داخلی شرکت! کسی که قراره بهت آموزش بده برعکس تهیونگ ، لیسا لبخند به لب داشت
نگاه تحسین آمیزی به جونگکوک انداخت و گفت :
- نمیدونستم شاگردم قراره اینقدر خوشتیپ باشه اما من معلم سخت گیریم به خاطر خوشتیپ بودنت بهت آسون نمیگیرم . جونگکوکم یه لبخند خرگوشی خیلی جذاب رو لبش نشوند و گفت :
- ولی من به خاطر همچین معلم خوشگلی قراره شاگرد خیلی خوبی بشم
و بعد دوتاشون خندیدن
تهیونگ اما ؛ باخودش فکر میکرد یه چیز خاصی در مورد این پسر وجود داره !
خیلی از این که جونگکوک اونطوری بهش زل زد خوشش نیومد اما خیلی پسر با اعتماد به نفسی به نظر میومد .
لیسا :
- منو دستیارم دیگه میریم. میخوام شرکتو بهش نشون بدم تهیونگ فقط سری تکون داد و بعد دوباره پشت میزش نشست جونگکوک و لیسا هم اتاق رو ترک کردن
لیسا شروع کرد به توضیح دادن :
- اولین اتاق از سمت راست اتاق سه را ، منشی تهیونگه اتاق بعدیش که اتاق خود تهیونگه اتاق بعدیش اتاق جونگ هیون ، مدیر مالی شرکت . اتاق بعدی اتاق یونا ، منشی جونگ هیون اتاق بعدی اتاق من اتاق بعدی و آخرین اتاق هم اتاق پدربزرگته . ( به فضای وسط که پر از میز و صندلی بود و آدمای زیادی پشتشون نشسته بودن اشاره کرد ) اینا تیم اجرایی شرکت هستن در واقع کارمندا ( با هم به سمت یه در چوبی بزرگ رفتن لیسا در رو باز کرد و وارد اتاق شد. تو اتاق یه میز خیلی بزرگ بود و دوطرفش صندلی چیده شده بود ) اینجا اتاق خلاقیت ماست . تیم ایده پردازی و مدیرای شرکت اینجا جمع میشن و راجع به پروژه ها ایده میدن و تصمیم میگیرن . برای همین بهش میگیم اتاق خلاقیت .(از اتاق بیرون رفتن یه اتاق شیشه ای که دیگه به نسبت بزرگتر از بقیه اتاقا بود رو نشون داد) اینجا اتاق آرشیو شرکت اطلاعات کاری رو رو میتونی ازینجا پیدا کنی . ( به طرف پله ها رفتن و به طبقه ی پایین رسیدن که در واقع یه سالن بزرگ بود با چند تا میز بزرگ ) اینجا محل برگزاری جلساته وقتی تصمیمی گرفته میشه همه ی کارمندا اینجا جمع میشن و صحبت میکنن. ( به در آهنی که انتهای سالن بود اشاره کرد ) اونجا بخش امنیت شرکته و دیگه فک نمیکنم جایی باشه که بهت نشون نداده باشم
بعد از مکث کوتاهی ادامه داد :
- چیزی نمیخوای بگی؟
- اومم ، راستش یه سوال داشتم
- بپرس
- راجع به پدربزرگمه . اون چطوری به شرکت اومد ؟
- خب ، پدربزرگ تو و پدر تهیونگ با هم دوست بودن مثل این که با هم این شرکتو تاسیس کردن - یعنی کل شرکت فقط مال پدربزرگ من و پدر تهیونگه؟
- نه یه نفر دیگه دیگه هم هست . همون کسی که قبل از من مدیر داخلی شرکت بود .45 درصد سهام شرکت برای آقای کیم 35 درصد برای پدربزرگت و 20 درصد برای اون من خیلی چیزی نمیدونم اما مثل این که اونم از دوستای آقای کیم و پدربزرگته الانم که تو وارث آقای جئون شدی و تهیونگ وارث آقای کیم اونم که اصلا به اینجا نمیاد و کسی خبری ازش نداره
از گوشه چشم به جونگکوک نگاهی انداخت و ادامه داد:
- تو که باید بهتر از من بدونی ناسلامتی تو نوه ی آقای جئونی! جونگکوک هول نکرد ! براش مهم نبود بقیه راجع بهش چی فکر میکنن . خیلی آروم جواب داد :
- منو پدربزرگم رابطه ی صمیمی نداشتیم .
همین جواب مختصر به لیسا فهموند که جونگکوک دوست نداره این بحثو ادامه بده
رو به جونگکوک و با خنده گفت :
- خب دستیار ، فعلا مرخصی از فردا ساعت 9 اینجا باش !
شعتتت !ساعت 9 ؟ اینجوری باید ساعت 7 صبح بیدار میشد
اگه میدونست که قراره از خوابش بزنه ممکن بود اصلا این پیشنهادو قبول نکنه
پ.ن: تنبل
چاره ی دیگه ای نداشت لبخندی رو لبش نشوند و گفت :
- چشم استاد
بعد از خداحافظی از هم جدا شدن و کوکی به خونه رفت

your perfumeWhere stories live. Discover now