Chapter 6 : the constant calls

2.5K 241 24
                                    

جیمین بلند شد و با استرس دستهاشو بهم گره زد..اون نمیخواست تلفن رو جواب بده...هرچند که تلفن قطع نشد.
(مشکلی بوجود نمیاد اگر بهش بگم که نمیتونم به تماس هاش جواب بدم)
جیمین دستش رو سمت تلفن دراز کرد اما مشتری وارد مغازه شد.. جیمین سریع دستش رو پس کشید و جواب نداد. (خو.خوش اومدید!) به پسر نوجوونی که وارد شد خوش آمد گفت.
(سلام) پسر جوون رو صندلی نشست (تا بالای گوشام کوتاه کنین)
جیمین شونه و قیچی رو آورد تا کارش رو شروع کنه(تو موهای زیادی داری خیلی بلندن)گفت و پسر خندید (من فکر میکردم که خوب بنظر میرسن! اما مامانم بهم گفت که با اونا مثل احمقا میشم) جیمین لبخندی زد (خب فکر کنم مامانت شوخی نمیکرد...متاسفم) حرف میزد و به زنگ خوردن تلفن توجه نمیکرد که دوباره تلفن زنگ زد. (نمیخوای جواب بدی؟) (اون فقط کسیه که کل دیروز رو برای شوخی زنگ میزد) مهم نبود که صدای تلفن چهقدر اذیت کننده بود جیمین قصد جواب دادن نداشت (واو اون واقعا زندگی نداره که هر پانزده دقیقه به تو زنگ میزنه) (بهش توجه نکن من تقریبا کار موهات رو تمام کردم پس میتونی به مادرت نشون بدی که چهقدر خوب بنظر میرسی.) پسر نگاهش رو از تلفن گرفت و از تو آیینه به جیمین نگاه کرد (تو هیچ کارمندی نداری که به تلفن ها جواب بده ؟) ( تو این شیفت نه..) وقتی کار موهای پسر تمام شد..پسر تشکر کرد و هزینه رو پرداخت کرد و رفت. تلفن قطع نمیشد و یکسره زنگ میخورد و جیمین نگران شد که مشتری دیگه ای بیاد و همون لحظه چند مشتری وارد مغازه شدن و جیمین نفس راحتی کشید چون زنگ قطع شد.
وقتی همه ی مشتری ها رفتن رو مبل نشست. همون موقع تلفن دوباره زنگ خورد. جیمین واقعا خسته شده بود..اون تمام مدت ایستاده بود و تلفن هم هر چند دقیقه زنگ میخورد و دیگه طاقتش تمام شد... تلفن رو برداشت و نزدیک گوشش گرفت (سلام؟) (تو داری زنگ های منو نادیده میگیری ؟) مرد پرسید و جیمین تعجب کرد (اوه خدای من! انقدر بد نیاز داری یکیمون موهاتو کوتاه کنه؟) پرسید و باعث شد پسر پشت خط بخنده . جیمین متنفر بود که باور کنه خنده های اون ناشناس خیلی کیوته.
(من هرکسیو نیمخوام موهامو کوتاه کنه...من میخوام تو اینکارو انجام بدی. چون بنظر میرسه خیلی توش خوبی ، من نمیتونم کمکی کنم واقعا میخوامش !)
جیمین فکر کرد اون مشتری برای اینکه به هدفش برسه ممکنه همین الان گریه کنه.
(از زنگ زدن به من دست بردار وگرنه مجبور میشم با پلس اطلاع بدم )
(جیمین تو نمیتونی اینکارو کنی چون درآتر من فقط یه مشتریم و تو مجبوری به کارم رسیدگی کنی )
حق با مرد بود ( من قبلا این موضوع رو روشن کردم که نمیتونم موهات رو کوتاه کنم ... تو باید به اینجا بیای! چرا گوش نمیکنی؟)
(آه من فقط زمانی تمامش میکنم که قبول کنی )
(من به خونه ی تو نمیام...من حتی نمیشناسمت نمیتونم اعتماد کنم .) ( چرا متوجه نمیشی من فقط همین یک چیزو میخوام؟ قسم میخورم!) مرد گفت و جیمین ساکت شد.
(اگر بیام از زنگ زدن بهم دست برمیداری؟)
(آره حتما ) (من باید با رئیسم صحبت کنم هر و موقع که برگشت پس تا اون موقع بهم زنگ نزن )
مرد قبول کرد اما در حقیقت جیمین قرار نبود به خونه ی اون بره.
فقط این رو گفت تا برای بقیه یروز آرامش داشته باشه! الان دیگه همه چی براش خوب بود . خیلی تعجب اور بود که مرد سریع حرف جیمین رو قبول کرد و همین باعث شد کمی احساس بدی کنه ازینکه نتونست به اون مرد کمک کنه.
(ساده لوح ) زیر لب خندید و گفت . تلفن رو قطع کرد.فکر میکرد بازیو برده و قرار نیست دیگه صدای اون مرد و بشنوه... اما متاسفانه اشتباه میکرد .
مرد درحالی که لب زیرینش رو به طور فریبنده ای بین دندونهاش گرفته بود به تلفن نگاه کرد . جیمین فکر میکرد مرد نشنیده . نیشخندی زد و تلفنش رو پایین اورد .
(ساده لوح ) مرد مشکوک زیر لب زمزمه کرد در حالی که نیشخند از رو لباش پاک نمیشد و به خنده ی جیمین فکر میکرد (خیلی هم دوست داشتنیه!)
سرسو تکون داد و موهاشو به عقب فرستاد درو باز کرد و آپارتمانش رو ترک کرد.
بنظر نمیومد مرد جوون خوش قیافه نیازی به کوتاهی مو داشته باشه چون موهاش کاملا خوب بودن . با این حال اون یه طعمه بود برای پارک جیمین .
در حقیقت اون چیزی بجز اسم و شغل جیمین نمیدونست .
پشت تمام اینها واقعا چه دلیلی بود ؟
از جیمین چی میخواست؟

پ.ن: لطفا فالو کنین کامنت بزارین ووت هم فراموش نکنین لاولیا ♡

missed call (kookmin smut)Where stories live. Discover now