انتظار داشتم ترس فلجم کرده باشه اما اینطور نبود. نفسهام کشدار بودن، استخونهام انگار جاشون رو توی بدنم گم کرده بودن اما هنوزم میتونستم سر پا بایستم و همهی اینها به خاطر تهیونگ بود.
وقتی آفتاب طلوع نکرده با نوازشها و کلمات ملایمش پلکهام رو باز کردم، وقتی روزم با بوسههایی که میدونستم صادقانه پیِ آروم کردنمه شروع شد..من نمیتونستم فلج بمونم.
من از همهی اینا میگذشتم فقط چون نمیخواستم تهیونگ رو ناامید کنم.
من سر پا میموندم؛ چون تهیونگ خوب نبود اما داشت تلاش میکرد برای من تکیه گاه باشه و فهمیدن این سخت نبود. فهمیدن حس ارزشمندی که بهم میداد هم همینطور.
و همهی اینا فقط منو بیشتر تو چالهای مینداخت که نمیخواستمش ولی بهش احتیاج داشتم.***
انگشتهاش رو روی میز تلویزیون قدیمی گوشهی اتاق کشید و به رد گرد و خاکی که روی پوستش مونده بود خیره شد.
به اطرافش و تهیونگی که وسیلههای کمشون رو توی تنها کمد اتاق میگذاشت نگاه کرد و غر زد:-خیلی کثیفه.
-تمیزش میکنیم.
تهیونگ به آرومی جواب داد و به سمت پسر اومد تا کاری کنه اخمهاش از بین برن.
-اینجا از اتاق توام بد تره.
تهیونگ قبل از اینکه ببوسش خندید و بعد لبهاش رو روی پیشونی پسر گذاشت.
-نه اینجا بهتره. فقط باید تمیز بشه.
-ولی من خوابم میاد.
نزدیک ظهر بود اما اونها از صبح زود یا در واقع قبل از طلوع آفتاب بیدار شده بودن تا کارها رو انجام بدن و به کمک یونگی یه خونهی اجارهای تو قسمت پایین شهر و ارزون پاریس پیدا کنن.
پس جونگکوک از بی خوابی و خستگی حتی نمیتونست به تمیزکاری فکر کنه.-میدونم...من تنهایی مرتب میکنم.
گفت و روتختیهای که خریده بودن رو از پلاستیکها بیرون آورد تا جایگزین ملافهی کهنه و کثیف بکنه و تخت رو برای جونگکوک آمادهی خواب کنه.
اتاق اونقدرا هم کوچیک نبود. آشپزخونه، دستشویی و حمام داشت و فقط زیادی قدیمی و کهنه بود. وسیلههای مورد نیاز رو داشت، اما کثیف و قدیمی بودن و تهیونگ واقعا با این مشکلی نداشت. حداقل از اتاق خودش توی سئول بدتر نبود.
میدونست جونگکوک به اینطور زندگی کردن عادت نداره؛ اما اون باید درک میکرد که شرایطشون اینه و مجبورن.
حداقل تا زمانی که فکر بهتری از قایم شدن به ذهنشون برسه.-تو بخواب.
به یکی از تختهای تک نفره که حالا با ملافههای جدید پوشیده شده بود اشاره کرد و جونگکوک بلافاصله خودش رو روی تخت انداخت.
در واقع مطمئن بود که جونگکوک هم شرایط رو درک میکنه و حدس میزد که اون پسر فقط داره کمی خودش رو لوس میکنه. تهیونگ اصلا با این مشکلی نداشت و حتی کمی بهش حس خوبی میداد. حس اینکه جونگکوک باهاش راحته و بهش اعتماد داره.
YOU ARE READING
Paris Is Dead(VKook/KookV)
Fanfiction[Completed] -اگه دستمو رها کنی میفتم +هیچ وقت اینکارو نمیکنم. -حتی اگه یه چاقو تو قلبت فرو کنم...؟ ꪶ • کاپل اصلی | vkook, kookv •کاپل فرعی | Yoonmin • نویسنده | Feranki7 • ژانر | رومنس، انگست، اسمات‼️ ๑🗼