Episode 39🗼

3.2K 515 185
                                    

یه  رویا میتونه کوتاه یا طولانی باشه.
میتونه توی خواب اتفاق بیفته یا بیداری.
اما در نهایت تموم میشه.
بیدار میشی و در حالی که لبخند روی لباته، یه سیلیِ محکم روی صورتت میشینه و اون سیلی...واقعیتِ خودته!

***

آشفتگی اولین چیزی بود که از بوسه‌شون حس میشد. طوری که جونگکوک با اشتیاق عقب عقب میرفت و پسر دیگه رو همراه خودش میکشید، در حالی که لب‌هاشون حتی برای لحظه‌ای از هم جدا نمیشد زیادی اعتیاد آور بود.
وقتی به تخت تهیونگ رسیدن، چرخید تا جاشون رو عوض کنه و تهیونگ رو مجبور کنه لبه‌ی تخت بشینه.
پسر بزرگتر در حالی که نفس نفس میزد دست‌هاش رو عقب برد تا تکیه گاهش کنه و از پایین به جونگکوکی که روبروش ایستاده بود نگاه کرد.

-همیشه دلم میخواست اینو بهت بگم ته...

گفت و خودش رو جلو کشید تا روی رون‌های پسر دیگه بشینه و دست‌های تهیونگ به استقبالش رفتن و روی کمر پسر به حرکت در اومدن.

-خیلی...خوشگلی.

ادامه داد و لبخند تهیونگ رو با بوسه‌ای دوباره از بین برد.
پایین تنه‌هاشون رو به هم تکیه داد و اجازه داد از همون ابتدا عضو‌هاشون در تماس باشن.
این اولین بار بعد از دونستن حسشون بود. اولین بار بود که میدونست پشت لمس‌های تهیونگ چه حسیه. و این بیش از اندازه براش خوشایند و تحریک کننده بود.
نمیدونست تهیونگ دقیقا چه حسی داره؛ ولی خودش بیش از حد مشتاق بود و خوشحال بود که تهیونگ پیشنهادش رو داد. اگه لازم بود حتی براش التماس میکرد.
اما الان درگیر بهترین حسی بود که میتونست داشته باشه و بهش احتیاج داشت. تهیونگ واقعا اون رو بلد بود. طوری که با عشق میبوسیدش و لمس‌های داغش رو روی کمر پسر به جا می‌گذاشت باعث میشد توی خوشی غرق بشه.
آه کشیده‌ای روی لب‌های خیسشون بیرون داد و باعث شد تهیونگ به اشتیاقش لبخند بزنه.

-جونگکوک...

با آرامش صداش زد و کمی عقب رفت. چشم‌های خمار پسر کوچیکتر به آرومی باز شد و نفس‌هاش عمیق‌تر. پسر روبروش واقعا زیبا بود. حتی کلمه‌ی "زیبا" در مقابلش حقیر بود و جونگکوک نمیتونست جلوی حس‌های مختلفی که همشون به "خواستن" محدود میشد رو بگیره.

-واقعا خوشگلی ته.

-خودتو دیدی؟

زمزمه کرد و گونه‌ی پسر رو با پشت دست لمس کرد.

-چرا باید خودمو ببینم وقتی تو روبرومی؟

با ابروهای بالا داده گفت و باعث شد تهیونگ به آرومی بخنده.

-داری ذهن منو میخونی.

پسر کوچیکتر لبش رو گزید و آه آرومی کشید. لبخندی زد و برای ادامه‌ی بوسه‌ جلو رفت.

-جونگکوک...گربه...

تهیونگ تذکر داد و جونگکوک سرش رو برگردوند و به موجود پشمالوی سفیدی که حالا روی پتوی گوشه‌ی خونه خوابیده بود نگاه کرد.

Paris Is Dead(VKook/KookV)Where stories live. Discover now