Episode 44🗼

3.4K 542 340
                                    

در انتظار آرامش بودم. آرامش ابدی‌ای که این تاریکی رو ازم بگیره. شاید به اندازه‌ی تمام زندگی‌های گذشته‌م خسته بودم و میخواستم این آخرین روزی باشه که روحم بهم زندگی میده.
پس چشم‌هام رو بستم و منتظر مرگ موندم.
زیر درد ضربه‌هایی که حتی به بی گناه بودن من اهمیت نمیدادن، همه‌ی وجودم رو میسوزوندن و سرمای همه‌ی دنیا زیر پوستم جمع شده بود.
وقتی هودی سفید رنگی که از تهیونگ تنم بود و بوی ملایمش آخرین چیزی بود که حس میکردم. وقتی خون بی ارزشم لکه‌‌ای میشد روی سفیدی پاکش؛ همونطور که زندگی خودش رو نابود کرده بودم.
روز‌های بد زیادی بودن که میتونستم به یاد بیارم. اما شروع روزهای خوبم با تهیونگ مثل یه نوار فیلم، توی تاریکی مغزم رد میشد. روزی که مجبورم کرد خشمم رو برای اون کنار بذارم. روزی که منو بوسید و به حس آرامشی که بینمون بود اسم داد. روزی که بهم قول داد ازم محافظت میکنه و لحظه‌ای که حسش رو بهم اعتراف کرد.
حسی که میخواستیم همیشگی باشه اما عمرش کوتاه بود.
من تو تمام اون لحظه‌ها غرق شده بودم و منتظر مرگی بودم که حتی روزهای خوب رو هم از یادم ببره.

ضربه‌ها آروم بود. میدونستم نمیمیرم. چرا راحتم نمیکردن؟ شایدم دیگه دردی حس نمیکردم. درد کشیده شدن موهام و مشت‌هایی که روی صورتم مینشست، درد لگد‌هایی که به قفسه‌ی سینه‌م میخورد تا استخونام رو خورد کنه؛ ولی من نمیدونستم چرا دیگه درد نداره.
بوی خون تو سرم پیچیده بود و هر لحظه بیشتر سرما رو حس میکردم. کاش تموم میشد.

-ج-جونگکوک؟

صدای فریاد مرد آشنایی که همیشه آشنا میموند، حتی اگه چشم‌هاش با نفرت بهم دوخته میشد، توی گوشم پیچید و باعث شد چشم‌هام رو باز کنم.
این صدا...پر از خشم و نگرانی بود و منو به زندگی برگردوند. چرا اینقدر در مقابلش ضعیف بودم؟

-چی کار میکنین آشغالا؟

فریادش باعث شد لبخند بزنم. نمیفهمیدم چرا؛ اما هنوزم می‌خندیدم و به طعم خونی که دهنم رو پر کرده بود بی اعتنا بودم.
تهیونگ همیشه یه نور بین تاریکی‌ بود.

***

لحظه‌ی بعد، پسر بزرگتر وسط دعوایی بود که نمیدونست چرا درگیرش شده؛ اما مگه می‌تونست یه گوشه بایسته و آسیب دیدن جونگکوک رو ببینه؟
گردن یکی از مرد‌ها رو گرفت و به سمت جونگهونی که تو چند قدمیشون ایستاده بود پرتابش کرد و باعث شد هر دو مرد روی زمین بیفتن.
به فحش‌هایی که جونگهون فریادشون میزد توجهی نکرد و سمت مرد دیگه رفت تا از روی سینه‌ی جونگکوک بلندش کنه و مشتی توی صورتش کوبید.

طولی نکشید که مغلوب این دعوا بشه. وقتی کسی از پشت توی کمرش کوبید و باعث شد روی زمین و کنار جونگکوک بیفته.

-پسره‌ی حرومزاده!

فحش جونگهون این بار واضح به گوشش رسید و پایی که روی گردنش نشست نفسش رو گرفت؛ اما چرخید و باعث شد مرد تعادلش رو از دست بده و به عقب هل داده بشه. توی یه لحظه فرصت کرد نگاهی به پسر آسیب دیده‌ی کنارش بندازه. پسری که چشم‌هاش رو بسته بود و قفسه‌ی سینه‌ش با کندی بالا و پایین میشد. زخم‌های کوچیک و بزرگ زیادی روی صورتش بود و خون همه‌ جا رو پوشونده بود.
خودش هم به پسر آسیب زده بود، ولی نمی‌تونست از هر کسی که اینطوری بهش درد داده بود متنفر نشه. حتی خودش! حتی اگه حق داشت!

Paris Is Dead(VKook/KookV)Onde histórias criam vida. Descubra agora