part 7

647 117 66
                                    


Third person:

ن:مجبوری وقتی یکاریو بلد نیستی انجامش بدی؟
ی ساعته علافمون کردی از بیرون میگرفتی دیگه نیازی ب این خودشیرینی کردنام نبود
نایل با حرص گفت

هری نگاهشو از رو صفحه ی آیپدش جدا کردو چپ چپ نگاهش کرد
از تو سبد میوه ای ک روی میز بود ی سیب برداشت پرتش کرد سمت لیام
+لی اینو بکن تو دهنش خیلی داره حرف میزنه

لیام سیبو رو هوا گرفت
ل:راست میگه دیگه
و ی گاز بهش زد

هری ی چشم غره بهش رفتو با لحن ناراحتی گفت
+اصن گمشین برین کمک نخواستم

نایل اومد صندلی کنار هریو کشید بیرونو نشست
ن:خب حالا گریه نکن من ک نگفتم کمکت نمیکنم
فقط میترسم اونجوری ک میخوای نشه اونوقت ضایع میشی جلو زایون، فقط همین!
+نخیر همچین چیزی اتفاق نمیفته میخوام خودم همه چیو براش بپزم، باید بدونه چقد من هنرمندمو دستپختم فوق العاده اس
هری با ی قیافه ی مغرورو لحن از خودراضی گفت

نایل ی نگاه ب آیپد تودستش کرد ی نگاه ب خوده هری
و بعد شونه هاشو انداخت بالا
ن:امم اوکی مشکلی نیست، پس زودتر دستورو بیار ک شروع کنیم سرآشپز
و بعد چشماشو چرخوند

هری دوباره ب آیپدش نگاه کردو دنبال ی دستور برای چند تا شیرینی خوشمزه گشت

ل:رو من حساب باز نکنید منچستر بازی داره و ده دقیقه دیگه شروع میشه، سووو من میرم
تی ویو روشن کنم، موفق باشین گایز، مواظب باشین غذاها وخودتونو ب فنا ندین. اللخصوص تو
با دست ب هری اشاره کرد
ل:وَ تو
با دست ب نایل اشاره کرده

هریو نایل جفتشون پوکر بهش نگاه کردن

لیام ی لبخند زدو از رو صندلی بلند شد، دستشو تکون داد براشونو رفت بیرون
هریو نایل برگشتن ی نگاه بهم کردن، هری شونه هاشو انداخت بالا
+خب بیا این یکیو درست کنیم هم راحته هم خوشمزه بنظر میاد

****
نیم ساعت بعد..

لیام در حالی ک رو مبل لم داده بودو داشت به دقت بازیو تماشا میکرد
صدای داد هریو شنید
نااااااایللللللل میکشمت پسره ی مزخرفِ بیخاصیت

توجهی نکردو دوباره حواسشو داد ب تلوزیون
وقتی دید دادو بیدادای هری تمومی ندارن
ابروهاشو با تعجب انداخت بالا، بلند شدو رفت سمت اشپزخونه ببینه اون دوتا بچه چ بلایی سر خودشون اوردن
متوجه شد ی بوی سوختگی میاد

وقتی رسید با دیدن صحنه ی جلوش دهنش یکم از هم باز موندو زل زد ب اون دو نفر ک دور تا دور میز ناهار خوری وسط اشپزخونه میچرخیدن

اشپزخونه شبیه میدون جنگ بود و هیچ شباهتی ب اخرین باری ک اونجا بود نداشت!
نایل پشت ی صندلی وایساد
ن: خب ب من چ، من داشتم بستنیمو میخوردم حواسم نشد ب اون، خودت چ غلطی میکردی پس

when our eyes met[Zarry]Where stories live. Discover now