part 2

917 142 100
                                    

Harry pov
Wedding day
12.30:pm

صدای شرشر آب ک از سمت استخر توی باغ بود توجهمو جلب کرد، رفتم سمت صدا دیدم تازه استخر رو گذاشتن پر بشه پوکر ی نگاه ب ساعتم انداختم

+ چرا این خانواده اصن وقت شناسی بلد نیستن الان ک دیره

باغ خیلی بزرگ بود و درختا و بوته ها خیلی خوشگل و مرتب بودن
و اون اطراف پر از گلای رز صورتیو سفید بود،
اکثر درختا،درختای میوه بودن
اون گوشه ی درخت موز دیدم مث میمونی ک چند وقته بهش موز نرسیده چشام برق زد

به اطراف نگا کردم تا ببینم یه وقت کسی وقتی مثل شامپانزه های نابالغ از درخت اویزونم نبینتم 

دوییدم سمت درخت و ازش رفتم بالا پامو گذاشتم رو ی تیکه درخت ک فک میکردم جا پای خوبیه ولی فقط فکر میکردم! پام لیز خورد با کون افتادم زمین
+ اندفه دیگهه کبوده

ولی مگه من از موز های خوشگل اون بالا دل میکندم ؟
دوباره پا شدم برم بالا ، خب اندفه موفق شدم
یسسسس رسیدم ب منبع موزا
رو یه شاخه نسبتا محکم نشستم و اون موزی ک به نظر از همه رسیده تر بودو کندم
با علاقه و چشمای مشتاق بهش نگا میکردم و پوست میکندمش
ناخود آگاه زبونمو از تصور مزش از گوشه لبم اوردم بیرون

یهو شنیدم ی نفر اون پایین اروم سرفه کردو گلوشو صاف کرد
مجبور شدم توجهمو از میوه مورد علاقم بدم به اون شخص ببینم کیه

وقتی ی پسر سوپر هات و جذاب و اون پایین دیدم هول شدم و نتونستم دستمو یه جا بند کنم و خودمو نجات بدم جیغ زدم و پرت شدم پایین

صدای خنده لیامو شنیدم، با درد چشمامو باز کردمو

ی نگاه عصبی بهش انداختم شکمشو گرفته بودو میخندید
 
+ لعنت بهت فاکر قسمت حساس خوابم بود

ل: هر کاری کردم بیدار نشدی مجبور شدم از تخت پرتت کنم پایین ، عروسیه جماس بعد تو عین خرس افتادی رو تخت خوابیدی ؟

+ جما پارم میکنه خیلی دیر شد؟ ساعت چنده؟
لیام بهم چشم غره رفت
ل : دوازدهو نیم، یکم بیشتر بخواب
+ فاااک
سریع پاشدم برم حاضر شم ک انگشت کوچیکه پام گیر کرد ب پایه تخت و درد کشندش دادمو بلند کرد
ل : یه امروزو محض رضای فاک خودتو به درو دیوار نکوب سالم برسی ب مراسم

همین طور ک داشتم لنگ میزدمو میرفتم سمت دسشویی گفتم
+ سعی میکنم اما قول نمیدم توام ب جای این حرفا برو لباسمو از تو کمد پیدا کن

وقتی اومدم بیرون دیدم لیام با کاور کت شلوار کلافه جلوی دستشویی وایساده و دستشو زده به کمرش
ل : دقیقا چ کونی داشتی میدادی تو دستشویی ک بیست دیقه اس نمیای بیرون؟

when our eyes met[Zarry]Where stories live. Discover now