اول از همه مرسی از کسایی ک میخونیدو ووت میدید و کامنت میذارید :)
دوم کسایی ک فقط میخونید ی نگاه ب تعداد ویو ها و ووتا بندازیدو تفاوتو ببینید
یک کا و خورده ای ویو، زیر دویست تا ووتسوم اگه داستانو دوست ندارید چرا میخونید و اگر دارید چرا ووت نمیدید؟!
مشکل چیست؟؟😁این پارت طولانی ترین پارت تا الانِ
هواشو داشته باشین💙Harry pov:
+جم، قرار بود برین مسافرت؟ چی شد؟
جما نگاهشو از کاغذایی ک جلوش بود گرفتو برگشت سمتم
ج:منصرف شدم فعلا
+میشه بپرسم چرا؟
ج:چون تو نمیتونی بیای، بخاطر همین میذاریم واسه تعطیلات بعد امتحاناتت میریم
+اوه جما بیخیال ب فکر من نباشید شما برید
یبارم با هم میریم، هومم؟؟
با شک بهم نگاه کرد
ج:ن نمیتونم تورو تنها بذارم
چشامو چرخوندم از حالت لش وارانه ای ک رو مبل بودم دراومدم، صاف نشستمو ب سمت جلو خم شدم با حرص گفتم
+بسسس کن جما من بچه نیستم، بعد تنها؟؟! پس زین چیه اینجا؟ دسته بیل؟
ج:مؤدب باش هریشونمو انداختم بالا
ج:ی قرار داد جدید داریم ک برای اینده ی شرکت خیلی مهم کاراش ک اوکی بشه شاید رفتیم اخر هفته
+شاید؟ این مسخره بازیا چیه، اصلا میگم نایل بیاد پیشم
جما چپ چپ نگام کرد
ج:فکرشم نکن، یکبار نشد شما دوتا ی جا باشینو ی گندی بالا نیارین
الان ک فکر کردم دیدم راست میگفت ولی خودمو زدم ب اون راه
+ن اینطوریم نیست دیگه، خب لیامو میگم بیاد خوبه؟؟؟
ج:قضیه چیه هری؟خیلی داری اصرار میکنی!
باز چ نقشه ی شومی تو سرته؟اخم کردم
+چی داری میگی جما، منو بگو ک ب فکر توام بری گردشو تفریح یکم حالو هوات عوض شه، اصلا ب من چ انقد کار کن جایی نرو تا اخر سر دپرس شی
حرفامو با ی لحن ناراحت گفتمو دست ب سینه نشستم و نگاهمو دادم ی سمت دیگه
ج:خب حالا قهر نکن میریم خوبه؟ اخماتو باز کن فسقلیبا کلمه ی اخرش چشمامو برگردوندم سمتشو با اخم غلیظ تری نگاهش کردم، میدونست چقد با این کلمه میتونه حرصمو در بیاره،جما ی لبخند گشاد زده بود معلوم بود جلوی خودشو نگه داشته ک نزنه زیر خنده
+فکر کنم دیگه ی نره خر بالغم ن ی فسقلی
جما بالاخره زد زیر خنده و سرشو تکون داد
ج:نه نه هرچقدرم بزرگ شی بازم فسقلی منی
این صفتی بود ک جما وقتی کوچیک بودم بهم میگفت اونموقع دوسش داشتم ولی الان... خجالت اور بود!پوفی کشیدم و از جام بلند شدم
+من میرم بخوابم، توام تمومش کن دیگه
ب پرونده هایی ک جلوش رو میز بود اشاره کردم
و ادامه دادم
+زکو بیشتر ا ازاین منتظر نذار، نذار بیچاره یجور دیگه مشکلشو حل کن
با نیشخند شیطانی گفتم و برگشتم ک برم با صدای جیغش چشمامو بستمو نیشم بازتر شد
ج:عوضییی خیلی بی حیایی هری، اره زودتر گمشو از جلو چشمام
هاح انتقاممو گرفتم تا تو باشی اون کلمه ی لعنتیو نگی به من
حالا زکِ بیچاره خوابیده بودا
![](https://img.wattpad.com/cover/243960670-288-k79402.jpg)
YOU ARE READING
when our eyes met[Zarry]
Fanfictionنور من اولین باری که گرمای خورشید چشمات قلبمو گرم کرد رو هرگز فراموش نمیکنم... تمام اون لحظه رو با جزئیات به خاطر دارم.. تنها لحظهی عمرم که میخواستم تا ابدیت طول بکشه کلی راز توی چشمات هست مثل یک کتاب مرموز که دوست دارم با صدای تو برام خونده بش...