part 18

808 119 205
                                    

Harry pov

نور شدید افتاب ک ب چشمم میخورد واقعا کور کننده و رو مخ بود
چشمامو ب زور باز کردمو بیخیال ادامه ی خوابم شدم

زل زدم ب سقف، حال تکون خوردن نداشتم
همیشه اینطوری بود ک بعد از بیدار شدن اول یک ربع تو همون حالت میموندم بعد یک ربع دیگه ام میشستم حدودن نیم ساعت طول میکشید تا کاملا لود شمو از تخت بیام بیرون
حالا بر عکس جما هنوز چشماشو باز نکرده شروع میکرد ب حرف زدن، چ انرژی داشت اول صبح!

ی نگاه ب ساعت انداختم هشت و ربع بود
لعنتی امروز روز تعطیله و من باید تا غروب بخوابم ن ک این ساعت بخاطر ی نور فاکی دیگه خوابم نبره
ازاونجایی یکشنبه بودو هیچ برنامه ای واسش نداشتم واقعا بهتر از این نمیتونست باشه

بدنمو کشیدمو همرامش ی داد تقریبا بلند زدم
از تخت اومدم پایین و تیشرتمو از رو زمین برداشتم پوشیدمش

خونه سوتو کور بود احتمالا هنوز هیچکی بیدار نشده
رفتم تو اشپزخونه .. حتی مارگوام الان خوابه
یعنی زینم خواب بود؟ چطوره برم یکم کرم بریزم روش؟

ن بیخیالش دیشب کلی بی قراری کرد تا بخوابه
یاده چهره ی پریشون و چشمای خیسش افتادم
چشمایی ک برق اشک زیباییشو چند برابر کرده بود
مژه های بلند خیسش ک به هم چسبیده بودن
دیشب با دیدنشون زبونم بند اومده بود حقیقتا

'ودف هری تو برای اولین بار زین بداخلاق اخمو رو اونطوری دیدی بعد بخاطر اینکه کنجکاو شی دلیلش چی بود راجع ب زیباییهاش فکر میکنی؟!'
ناخوادگاهم بهم تلنگر زد، دیدم حق باهاشه!
خب جای نگرانی نداره اونم ب موقع ازش سر در میاوردم
پاکت شیرو از یخچال دراوردم و ریختم تو ظرف
حوصله ی صبحونه درست کردنو نداشتم
آخه ن ک چقدرم تبحر داشتم تو اشپزی
مثلا یبار اومدم پنکیک درست کنم ن تنها کثیف کاری نکردم بلکه خود پنکیکمم ظاهر و مزه ش افتضاح بود اخه اشتباها ب جای شکر توش نمک ریخته بودم

از داخل کابینت پاکت کورن فلکسو دراوردمو ریختمش تو ظرفم
سومین قاشقو ک گذاشتم دهنم صدای مارگورو از پشت سرم شنیدم

م: سحرخیز شدی هری صبح بخیر
+صبح توام بخیر مارگ،اوهوم خوابم نمیبرد

بعد تموم شدن حرفم ی قاشق پر چپوندم تو دهنم
م:یکم صبر میکردی برات صبحونه درست کنم

+ممنون خوشگلم همین خوبه
نیشمو باز کردم ی لبخند گشاد تحویلش دادم
متقابلا بهم لبخند زد و خم شد روی موهامو بوسید
بعد از تموم شدن صبحونم از خونه اومدم بیرون
هوا عالی بود اومدم رو ب روی استخر وایسادم
الان حس و حال شنا کردنو نداشتم
البته آبشم تمیز بنظر نمیومد انگار خیلی وقته عوضش نکردن..
استخرو دور زدم رفتم جلوی باغچه یی ک توش گلای مورد علاقم بود، روی زانوهام نشستم و باعشق بهشون نگاه کردم

when our eyes met[Zarry]Where stories live. Discover now