°•°♤•Part 17•♤°•°

913 247 139
                                    

کامنت و ووت یادتون نره عزیزانم^^
꧁༒•°•°•°•°• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•°•°•°•° •༒꧂
- گفتی ته این راهروعه دیگه؟!

مینسو سرش و تکون داد و دوباره با کنجکاوی به دوست پسرش نگاهی انداخت.

- نمیخوای بهم بگی چی شده؟!

- سیستم دوربین ها تو اتاق رئیسه...دقیقا روی میز کناری...پس اگه بتونم خاموشش کنم...کل سیستم از کار میفته

همونطور که زیر لب زمزمه می کرد سمت مینسو برگشت و پوزخندی زد و زیر چشمی نگاهی به دخترک انداخت.

- باید بهم کمک کنی بیبی من

مینسو لبخندی زد و لباش و به گونه پسر برفی رسوند.

- اگه قول بدی فردا باهام بیای سر قرار

جونمیون سرش و تکون داد.

- باشه...سعی میکنم فردا کارام و راست و ریست کنم...هر کاری که لازم باشه انجام بدی و برات اس ام اس میکنم...فقط چیزی نپرس و انجامشون بده...نگران هیچی هم نباش...باشه؟! راستی...برق لب داری؟!

-چ-چی؟! آره

سریع دستش و تو جیب کتش انداخت و با تعجب برق لب کوچیک و بین دستای دوست پسرش جا داد.

- یه ساعت دیگه میبینمت

مینسو که حس میکرد با چیز خوبی قرار نیست روبه راه بشه فقط آروم سرش و تکون داد و به ساعتش نگاهی انداخت...دیگه وقتش بود بره بخش خودشون...پس لبخندی زد و بعد از خداحافظی کوتاهی از جونمیون، سمت آسانسور شرکت رفت.

جونمیون با رفتن مینسو سریع دستش و به موبایلش رسوند تا ییشینگ و از کاری که میخواست انجام بده مطلع کنه...گرچه مطمئن نبود ییشینگ تایید میکنه یا نه...ولی هر جور شده بود باید امشب اتاق کار سهون و میگشت،اگه تو خونه چیزی وجود نداشت مطمئنا میتونست یه کوفتی تو دفتر کارش پیدا کنه.
بعد از چند بوق صدای ییشینگ تو گوشش پیچید.

- ببین کی یادی از ما کرده...میونیِ رئیس وو

از لقبی که پسر چال دار بهش داده بود خنده اش گرفته بود...چقدر دردناک بود که حس میکرد این لقب دوست داشتنیه.

- شینگ...چیزی درباره سهون پیدا کردی؟! یا اون شخصی که خودت فکر میکردی متهم باشه؟!

ییشینگ برای چند ثانیه سکوت کرد و آهی کشید.

- راستش...این چند روز سرم شلوغ بود و....هایششش!!!!عوضی دست و پا چلفتی!! داری چه گوهی میخوری؟!

جونمیون چند لحظه شوکه پلک زد و خواست ییشینگ و فحش بارون کنه که صدای پسر پشت خط و دوباره شنید.

- ببین جونا بهت زنگ میزنم بعدا...باید برم

پسر مو شرابی با تعجب به موبایلش نگاهی انداخت و دوباره اون و کنار گوشش گذاشت...بنظر میومد ییشینگ دستپاچه شده بود و تماس و قطع نکرده بود...با تعجب منتظر موند تا از پشت گوشی بفهمه چه اتفاقی افتاده که دوستش داشت داد میزد.

❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃Where stories live. Discover now