°•°♤•Part 25•♤°•°

950 220 160
                                    

- چــــــــــــی؟!

صداش به قدری بالا بود که همه جمع برای یه لحظه از جا پریدن...چانیول کلافه چند قدم برداشت و دوباره برگشت.

- داری بهم میگی اون عوضی تونست قاضی و کل دادگاه و بخره و حالا هیونگ بی گناه من باید بره زندان؟!!!!!

ییشینگ حرفی نداشت بزنه...تو این یه هفته به هر دری زده بودن و با وکیلای مختلفی قرار گذاشته بودن،ولی همشون بعد از شنیدن اسم طرف مقابل فقط با یه عذرخواهی درخواستشون و رد کرده بودن و حالا اون پارک عوضی خیلی راحت وقت دادگاه و جلو انداخت و بدون اینکه به جونمیون فرصت حرف زدن بدن براش حکم تعیین کردن و این چیزی بود که همه رو داشت دیوونه میکرد و این وسط هیچی بدتر از تماس های بی وقفه کریس که بشدت نگران بود و پیچوندن هاشون و باور نمیکرد و مدام سراغ جونمیون رو میگرفت نبود.

- حالا باید چیکار کنیم؟! جونمیون هنوز تو بازداشتگاهه و بزودی به زندان منتقل میشه...

بکهیون همونطور که دستش و رو شونه چانیول میذاشت از ییشینگ پرسید ولی جوابی دریافت نکرد.

- خودم میرم با وکیلای مختلف حرف میزنم...نمیزارم اونجا بمونه...

خانوم وو با ناراحتی اعلام کرد.

- اوما!!! فکر کردی خیلی راحته؟! هر جور پیش بریم جونمیون شی مقصر شناخته میشه،باید رضایت پارک هوجین و پسرش و بگیریم

سهون گفت و دستش و روی کمر مامانش بالا پایین کرد...درست بود جونمیون بخاطر جونهی تو این دردسر افتاده بود ولی این همه سخت گیری و استرس و شب بیداری مامانش تو تمام این یه هفته رو نمیفهمید.

- ب-باید به پسرم بگیم...مگه نه؟!

- نیاز نیست بخاطر همچین موضوعی کریس و نگران کنی خاله...تنها چیزی که الان کریس باید روش تمرکز کنه درمانشه!!!

ییشینگ تموم حرفای سهون و بکهیون با سر تکون دادن تایید کرد.

- سهون شی درست میگه...ما فقط به رضایت اون پسر و پدرش نیاز داریم...

چانیول پوزخندی زد و سرش و به دو طرف تکون داد.

- اون پارک عوضی گفت هیونگ هیچ جوره نمیتونه رضایتش و بگیره...اگه جلوی هیونگ و نمیگرفتم الان پارک هوجین هم کنار پسرش باند پیچی شده بود...

- اون حرومزاده تخمی!!!!

پلک های سهون با دیدن بددهنی مامانش با تعجب چند بار باز و بسته شد...اولش بودن دوست پسر بکهیون و اون پسر چال دار تو جمع براش عجیب بود ولی حالا بنظرش یه چیزی این وسط بود که خودش ازش بی خبر بود...صدای زنگ موبایل مامانش سکوت بینشون و شکوند.

- کریسه...؟!

ییشینگ پرسید و خانوم وو با دیدن اسم پسر درازش کلافه سرش و بالا پایین کرد...جونمیون قرار بود هفته پیش بره آمریکا و حالا این بی خبر بودنش و حرف های مشکوک بقیه داشت کریس و دیوونه میکرد و هر لحظه این حقیقت که " برای جونمیونش مشکلی پیش اومده" بیشتر به چشم میومد.

❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃Where stories live. Discover now