°•°♤•part 8•♤°•°

994 280 227
                                    

های گایز^^
حرفی چیزی ندارم جز اینکه ووت و کامنت فراوان بزارید(:
شرط ووت پارت بعد= ۳۵

♡•♡•♡•♡•♡•♡•♡•♡•Worship •♡•♡•♡•♡•♡•♡•♡•♡

دوباره فحشی به اون پیرهن صورتی رنگ داد و سعی کرد نگاهش و از جونمیون بگیره...موهای بهم ریخته شرابیش و اون لبای غنچه شده و لپای باد کرده اش در حالی که داشت برنج میخورد صحنه ای نبود که بشه به راحتی ازش دل کند...کریس کم کم داشت دیوونه میشد و همه اینا رو تقصیر اون خرگوش وحشی میدونست.

- آه...لعنتی چقدر گرمه امروز

جونمیون غر زد و نگاهی به جونهی و کاسه تقریبا خالیش  انداخت.

- بیشتر بخور...آخه تو چطور میخوای برقصی و بخونی؟!

رولتای تخم مرغ و با چاپستیکش روی کاسه برنج جونهی گذاشت.

جونهی اخمی کرد و رولتا رو توی ظرف برگردوند و دوباره حواسش و به موبایلش داد.

- چاق میشم...تظاهر نکن به فکر منی

جونمیون دماغش و چین داد و اداش و درآورد.

- راستی رئیس...

کریس حواسش و دوباره به پسر کوچیکتر داد.

- بنظر میاد دیشب راحت نخوابیدی...مشکلی داشتی؟! چرا بهم نگفتی؟!

کریس دست پاچه خندید.
چی باید میگفت؟!
مشکلش اینه که حس میکنه داره گی میشه؟!
روش کراش زده؟!
دیشب انقدر فکرای مختلف و البته کمی تا حدی منحرفانه کرده بود چشم رو هم نداشته بود و تقریبا ساعتای ۴ صبح بالاخره خوابیده بود... به این فکر کرد کاش جونمیون میدونست مشکل دقیقا خودشه و این چند وقته داره کار دست رئیسش میده.

- رئیس موهات و کوتاه نمیکنی؟!

جونمیون که بخاطر سوال قبلش جوابی نگرفته بود دوباره سوال دیگه تو ذهنش و به زبون آورد.

- بنظرم باید دوباره کوتاهشون کنی آپا...کوتاه بیشتر بهت میاد

جونهی قبل اینکه کریس چیزی بگه نظرش و گفت.

- ولی من موهای بلند دوس دارم...خیلی جذابش میکنه...تو هیچی از فشن حالیت نمیشه بچه...

جونمیون همونطور که داشت با دستمال دور دهنش و پاک میکرد گفت.

بازم بهش گفته بود "جذاب"...این کلمه رو خیلی شنیده بود ولی هیچوقت مثل دیشب و امروز حس اعتماد بنفس تو وجودش پر نشده بود.

سعی کرد لبخندش و بخوره ولی واقعا نمیتونست.

- براش تصمیمی نگرفتم...حالا هم صبحونه اتون رو بخوریم که عصر باید برگردیم سئول

جونمیون که انگار چیزی یادش اومده باشه بدون توجه به حرف کریس دوباره شروع کرد به حرف زدن.

❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃Where stories live. Discover now