°•°♤•Part 32•♤°•°

810 204 115
                                    

یه قانونی این وسط وجود داره که میگه هر چی انرژی مثبت به نویسنده بیشتر باشه سرعت پارت هایی که آپ میشن بیشتره..در کل رابطه مستقیم دارن(:
خب امیدوارم درک کنید چرا انقدر دیر به دیر ورشیپ آپ میشه،از دستتون دلخورم و متاسفانه اگه وضعیت همینجوری ادامه پیدا کنه ترجیح میدم دیگه وقتم و روش نزارم...
نیازی نیست سطر به سطر برام کامنت بزارید،ولی باور کنید یه کامنت با انرژی مثبت و گفتن احساساتتون حین خوندن فیک من و هم به نوشتن ترغیب میکنه...
من دوس ندارم هر پارت غر بزنم...امیدوارم این وضعیت هر دفعه ادامه پیدا نکنه(:

꧁༒•°•°•°•°• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•°•°•°•° •༒꧂

گردنش و ماساژ داد و نگاه کلی ای به اتاق صورتی جونهی انداخت،هنوز کار داشت و خیلی از وسایل اتاق چیده نشده بود،پارچه سفید رنگ و دوباره برداشت و مشغول برق انداختن آینه دراور شد و با دیدن دوست پسرش از تو آینه که مثل بچه ها دست به سینه رو صندلی صورتی رنگ نشسته بود و اخماش کمی تو هم بود خندید.

- چی شده؟!

پرسید و کریس که انگار منتظر همین بود کمی تو جاش تکون خورد.

- خسته نشدی؟!

- نسبت به کسی که فقط رفت و آمدش به آشپزخونه است و هر دفعه با یه مشت آبنبات برمیگرده...آره کمی خسته ام

جونمیون با ابروهای بالا رفته به آخرین آبنباتی که تو دست کریس بود اشاره کرد.

- اوپس...لو رفتم...

پسر قد بلند کمی مکث کرد و از رو صندلی بلند شد، چونه اش و چین داد و با لبای جلو اومده آخرین آبنباتش و سمت جونمیون گرفت و دوست پسرش با بدجنسی تموم اون و از دستش قاپید و روی زبونش گذاشت، بی تفاوت به کریس دوباره سر کار قبلیش برگشت و تو هم رفتن دوباره اخمای پسر کنارش و ندید...با وسواس خاصی که همیشه موقع تمیز کردن وسایلای خونه اش داشت سعی کرد لکه ای رو آینه نزاره و نفهمید جلو دادن لب پایینیش قراره نگاه خیره کریس و به دنبال داشته باشه،کریس لبخند پررنگی زد و به خیره موندن به خرگوش سفیدش ادامه داد،حتی تصور اینکه قراره هر روز این صحنه ها رو ببینه ذوق زده اش میکرد، بعد از مدتی جونمیون با حس سنگینی نگاه کریس،آروم سرشو به طرف همخونه اش برگردوند،کریس جوری بهش خیره شد بود که پسر کوچیکتر گر گرفتن گونه هاش و حس میکرد.

- چیزی رو صورتمه؟!

با لحن معصومانه ای گفت و چشم های شفافش و به پسر رو به روش دوخت،کریس فقط تونست چند بار پلک بزنه و جلوی خودش و واسه جلو رفتن و فشار دادن اون پنبه سفید و نرم بین بازوهاش بگیره.

- آره،یه کوچولو سیاه شده،بزار پاکش کنم

نزدیک تر شد و به بهونه پاک کردن لکه سیاه خیالی، خیلی نمایشی انگشت شستش و کنار لب های کوچیک و بوسیدنی پسرکش دایره وار حرکت داد و سعی کرد فکر بازی با اون لب های صورتی و خال کوچیک و مشکی رنگ بالای لبش رو پس بزنه،جونمیون با گیجی حرکاتش و دنبال کرد و خواست کمی عقب بره که با کشیده شدن یهوییش و جا شدنش تو بغل کریس هینی کشید.

❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃Where stories live. Discover now