وقتایی که آپا مریض میشد همه چیز به هم میریخت. بابا بیحوصله و سردرگم میشد و اونقدری دور خودش میچرخید که آپا دعواش میکرد. اون روز هم بابا دیر از خواب بیدار شده بود. پلیور طوسی رنگ رو از دستهای کوچیک جونهو رد کرد و در آخر کلاه بامزهای که خواهرش به تازگی براش خریده بود استایل زمستونی و کیوتش رو تکمیل کرد و جونهو با اینکه متوجه متفاوت بودن جورابهاش شد ولی چیزی نگفت. فقط دایناسور سبز رنگ مورد علاقهاش رو توی بغلش گرفت و بعد چند لحظه پدرش بعد از مطمئن شدن از بودن دفتر و مداد رنگیها توی کیف کوچولوش از روی تخت بلند شد و جونهو هم مثل جوجه اردک دنبال پدرش دوید تا توی اتاق که بخاطر بارونی بودن هوا تاریک شده بود تنها نمونه. پاکت شیر و نی آبی رنگی بین انگشتهاش جا گرفت و لبهای تشنه جونهو خیلی زود مشغول بالا کشیدن شیر از نی شدن و وقتی بالاخره پدرش مشغول پوشیدن کت مشکی رنگش شد فهمید وقت رفتنه. کریس کتش رو جلو آینه مرتب کرد و وقتی اون موجود کوچولو به پاهای بلندش چسبید لبخندی زد و با بغل کردن اون کوچولوی چلوندنی و ساکت که قلبش رو به بازی میگرفت صورتش رو جلو برد و روی لپهای بامزهاش بوسه آبداری گذاشت و لبخند بامزه و خجالتیای روی صورت پسرکش نشست.
- بهت گفتم اونجوری نبوسش...
صدای خسته و در عین حال توبیخی جونمیون که از اتاق بیرون اومده بود باعث شد کریس رو پاهاش بچرخه و بدون مکث همراه با جونهو به سمت همسرش قدم برداره. با وجود اینکه بهتر شده بود ولی هنوز سرفه میکرد و رنگ صورتش پریده بود و کریس ازینکه سرماخوردگی لعنتی چند شبی اون رو از همسرش دور کرده واقعا کلافه بود.
- وقتی مریضی بیشتر غر میزنی
جونمیون چشم غرهای به همسرش رفت و مشغول صاف کردن یقه پلیور جونهو شد و با اینکه خیلی دلش میخواست اون کوچولو رو ببوسه و بغل کنه ولی سرما خوردگیش اجازه اینکارو ازش گرفته بود و لبهای آویزونش همه چیز رو به کریس فهموند.
- به جاش میتونی منو ببوسی...میدونی که مشکلی با سرماخوردگی ندارم...
کریس با نیش باز گفت و وقتی لبخند محو همسرش رو دید برای عملی کردن حرفش خم شد که دست جونمیون زودتر عمل کرد و مرد قد بلند رو از بوسیدن اون لبها بینصیب گذاشت.
- مراقب خودتون باشید
دست کوچیک جونهو رو کمی فشرد و بعد از بوسیدن پیشونی همسرش اون دو نفر رو سمت در خونه هل داد چون با شناختی که از کریس داشت اگه یکم بیشتر اونجا میموند شروع به بهونه آوردن برای موندن کنار جونمیون میکرد. جونهو با تکون دادن دستش از آپاش خداحافظی کرد و کریس بالاخره بعد از راضی کردن جونمیون برای بوسیدن گونهاش از همسرش دل کند و با جونهو سوار ماشین شد.
- باید با هم حرف بزنیم مرد کوچک
بعد از بستن کمربند پسرش ، دستش رو روی موهای جونهو گذاشت و به هم ریخت و جونهو که ازین رفتار باباش خوشش نمیومد سرش رو عقب کشید و بدون اینکه به پدرش توجهی کنه کتاب مورد علاقهاش که آپا میون براش گرفته بود رو از توی کیفش بیرون آورد و مشغول نگاه کردن به تصاویر دایناسورهای کارتونی کتاب شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/235682361-288-k673180.jpg)
YOU ARE READING
❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃
Fanfiction- چه خرگوش بی ادبی - تازه کجاشو دیدی؟! انگشتشو روی سینه مرد قد بلند ادامه داد و چونه اش و بین دستای سفیدش گیر انداخت. پوزخندی زد. - دور و بر این خرگوش وحشی نگرد،توانایی هاش بیشتر از اونیه ک فکر میکنی چشمای متعجب کریس درخشید. - یعنی باید رامش کنم؟! ...