°•°♤•Part 29•♤°•°

656 189 82
                                    

اهنگ مورد علاقه اش و پلی کرد و با چشم های بسته به شونه های پهن مرد دوست داشتنیش تکیه داد،به پیشنهاد چانیول قرار شد شام و تو بام خونه تو چادر کوچیکی که متعلق به دو تا برادر بود سرو کنن و از منظره شب لذت ببرن، در واقع میشد گفت چانیول هردوشون و از آشپزخونه بیرون انداخته بود و با اینکه بی میل بود برای کریس شام آماده کنه ولی بنظرش سپردن آشپزخونه به اون دو تا اصلا کار عاقلانه ای نبود.

- راحت با هم کنار میاید؟!

دستای کریس آروم دور کمرش پیچیده شد.

- با چان؟!

پرسید و بعد از تایید کریس ادامه داد‌.

- هوم،میدونی...من و چان زود بزرگ شدیم،زیاد وقت سر و کله زدن با هم و نداشتیم،الانم دو تا مرد بالغیم که گاهی اوقات مدت خیلی طولانی ای هم و نمیبینیم،پس قائدتا ترجیح میدیم مسائل بینمون و زیاد کِش ندیم و رو کنار هم بودنمون تمرکز کنیم،اون خیلی فهمیده است،گاهی وقتا اونقدر منحصر به فرد و عاقلانه رفتار میکنه حس میکنم از من بزرگتره

چشم های خمارش و دوباره رو هم فشار داد و سعی کرد با اهنگ همخونی کنه.

- این یعنی قراره اون و به من ترجیح بدی؟!

ابروهای پرپشت جونمیون با گیجی تو هم رفت و نگاهش و به صورت خوش تراش پسر پشتش داد.

- تو چه موردی؟!

- نمیدونم،مثلا کنار من موندن؟!

حالت صورت سفیدش خیلی زود تغییر کرد و بدنش از بدن کریس فاصله گرفت و حلقه دستای دوست پسرش بی میل از دور کمرش باز شد.

- دقیقا منظورت چیه؟! کنار تو موندن؟! هِی...من قرار نیست بین شما دو تا یه نفر و تو اولویت قرار بدم و...

- یه خونه جدید گرفتم...

بین کلمات جونمیون پرید،جونمیون مثل همیشه عجول بود و سریعا نتیجه گیری میکرد،نفس عمیقی کشید و انگشتای یخ زده اش و روی کف دستش فشار داد،خیلی وقت نبود که تصمیم داشت خانواده اش و با وجود جونمیون کامل تر کنه و از داشتن اون خرگوش بغلی واسه تموم عمرش مطمئن بود،ولی این چیزی بود که فقط خودش مثل یه دختر بچه که منتظر بود لباس عروس بپوشه تو ذهنش خیال پردازی کرده بود،کریس زندگی کنار جونمیون و میخواست،حرف زدن باهاش،نگاه کردن صورتش و لمس تک تک نقاط بوسیدنی بدنش و تکیه گاه بودن پسر روبه روش تو لحظات سخت زندگیش برای همیشه رویایی ترین چیزی بود که میشد تصور کرد،چرا باید تردید میکرد وقتی جونمیون خود آرامش بود براش؟!

- گندش بزنن،حتی یدونه ازون جمله هایی که میخواستم بگم و یادم نیست...همه اون سایت هایی که زیر و رو کردم نگفته بودن قراره انقدر استرس بگیرم...

بی قرار دستاشون و بهم قفل کرد.

- نظرت درباره همخونه شدن با من چیه؟! واسه همیشه

❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃Where stories live. Discover now