°•°♤•Part 35•♤°•°

658 191 172
                                    

با لب های آویزون غذایی که آماده کرده بود و کنار گذاشت و با نگرانی دوباره به پسر روی تخت چشم دوخت،چهارمین روزی بود که چانیول به سختی بهش غذا میداد و دائما به غذاهای برادر کوچیکش دست رد میزد،دکتر جوون فقط میتونست با چند تا مسکن و ویتامینه کمی خیال خودش و از بابت سلامتی جونمیون هیونگش راحت کنه،هنوز نمیتونست بفهمه چه اتفاقی بین کریس و برادرش افتاده که جونمیون داشت با خودش اینجوری رفتار میکرد،حتی به سرش زده بود با کریس تماس بگیره ولی آخرش هم تصمیم گرفت تو زندگی هیونگش دخالت نکنه،مطمئن بود دخالتش فقط باعث بدتر شدن جو میشه.

- حالت خوبه؟!

سوالش احمقانه بود،ولی جونمیون اونقدر شکننده بنظر میومد که چانیول از حرف زدن باهاش می ترسید،منتظر موند تا حداقل لب باز کنه،ولی جونمیون فقط پتوش و بالای سرش کشید و برادر کوچیکش و ایگنور کرد،چانیول درمونده بلند شد،امروز با بکهیون قرار داشت و با اینکه سعی کرده بود از نظر ظاهری خیلی خوب بنظر بیاد ولی بخاطر جونمیون ذهنش کمی آشفته بود و امیدوار بود این باعث نشه گند بزنه به قرار اولشون،دوباره با یادآوری پیامی که بکهیون ازش خواسته بود با هم برن بیرون گونه هاش کمی صورتی شد.

- اون پسره مگه اصلا بلده باهات دعوا کنه؟! با اینکه ازش خوشم نمیاد ولی پسر آرومی بنظر میرسه

ژل موی روی میز و برداشت و سعی کرد مقدار مناسبیش و روی موهاش بزنه تا بتونه موهای فر و پرپشتش و حالت بده.

- یه چیزی رو نمیفهمم هیونگ...نه تو به اون زنگ میزنی و نه اون با تو تماس میگیره...اینجوری ادامه بدید هیچ کدوم به نتیجه نمیرسید...

پیرهن توی تنش و باز با وسواسی که نمیدونست از کجا اومده مرتب کرد و گوشه تخت نشست.

- الان منتظری با یه دسته گل بیاد دنبالت و ازت معذرت خواهی کنی؟!

جمله اش تموم نشده بود که صدای رمز در چان و از جا پروند،خب شاید هم بیاد؟!

صدای پرانرژی ییشینگ و که شنید پوفی کرد.

- تو اتاقیم هیونگ!!!

خیلی طول نکشید ییشینگ با نیشخند وارد اتاق بشه و همونطور که شراب گرون قیمتی رو بغل زده بود جیغی از روی خوشحالی کشید.

- پرونده رو بستیم!!!

دایره وار رقصید.

- و حدس بزنید کی بعنوان یکی از مهره های اصلی ماموریت شایسته تقدیر معرفی شده و ترفیع گرفته؟!

چانیول لبخند مهربونی زد و از گوشه چشم به جونمیون که زیر پتوی نازکش قائم شده بود نگاهی انداخت،ترفیع گرفتن ییشینگ مطمئنا حالش و گرفته تر میکرد،چون احتمالا به این فکر میکرد اگه استعفا نمیداد الان داشت برای رستوران رفتن و جشن گرفتن موقعیتش لباس انتخاب میکرد.

❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang