after story [vkook]

2.8K 564 266
                                    

اون روز قرار بود یه روز فوق العاده توی زندگی رمانتیک اون دوتا پسر جوون باشه. البته تا قبل از اینکه قورباغه تهیونگ دوباره توی خونه گم بشه و جونگکوک اونو وقتی که توی وان پر از کف نشسته بود و سعی داشت ریلکس کنه روبروش ببینه اونم درست وقتی که فکر میکرد اون قورباغه طبق قول تهیونگ توی باکسشه و قرار نیست هیچ جای خونه اش دیده بشه.

درست بعد از جیغ وحشتناکی که کشید و باعث شد تهیونگ بیچاره توی آشپزخونه از ترس تمام آبمیوه رو روی لباسش بریزه و با تصور اینکه یه نفر وارد خونه دوست پسرش شده و حالا داره توی حموم بهش تجاوز میکنه به سمت حموم بدوئه، اون روز تبدیل شد به یه روز جهنمی و ترسناک.

تهیونگ با وحشت در حموم رو تا ته باز کرد و وقتی اونجا فقط جونگکوکی رو دید که بیرون وان روی زمین نشسته بود و از ته حلقش جیغ می کشید مضطرب پرسید:(( چی شده عزیزم؟ اینجا که کسی...))

_ اون کثافت زشت توی وان چیکار میکنه؟

جونگکوک با عصبانیت داد زد و یه بار دیگه سعی کرد از روی زمین بلند بشه. اما به خاطر دردی که به دلیل لیز خوردنش موقع بیرون پریدن از وان توی مچ پاش پیچید نتونست و دوباره روی زمین افتاد.

_ فقط منو از اینجا ببر بیرون. همین الانِ الان.

درحالی که فاصله زیادی با گریه کردن نداشت گفت و دستاش رو به سمت تهیونگ دراز کرد. پسر بزرگتر که گیج شده بود چیزی نگفت و به سمت جونگکوک رفت و بعد از پیچیدن حوله دور بدنش، با گذاشتن دستاش زیر زانو ها و کمر پسر کوچیکتر اونو از روی زمین بلند کرد. خواست دوباره درباره علت جیغ کشیدن دوست پسرش بپرسه اما همون موقع چشمش به پرنس ناوین که با قیافه همیشه بی خیالش حالا لبه ی وان نشسته بود افتاد و چشماش از ترس گرد شدن. جونگکوک مسلما بعد از اینکه از شوک بیرون میومد زنده اش نمیذاشت.

آب دهنش رو به سختی قورت داد و با لبخند زورکی ای به پسر توی بغلش که چشماش رو بسته بود و زیر لب غر میزد گفت:(( آم...می خوای برات شیر موز بیارم؟))

_ نه ممنون یه چاقو کافیه.

جونگکوک از بین دندونای بهم فشرده اش غرید و نگاه خشمگینی به پسر بزرگتر انداخت.

_ چا..چاقو چرا؟

تهیونگ پرسید و به آرومی خم شد و جونگکوکو روی تخت گذاشت اما وقتی میخواست کمرش رو صاف کنه یقه اش توی مشت پسر کوچیکتر کشیده شد و تقریبا روی اون افتاد.

_ برای اینکه اول اون جونور کثافتت بعد هم خودتو از این زندگی جهنمی ای که دارید راحت کنم.

جونگکوک جوری با جدیت گفت که تهیونگ برای یه لحظه مجبور شد توی ذهنش شماره پلیسو مرور کنه. اما عصبانیت توی صورت جونگکوک به همون سرعتی که ظاهر شده بود محو شد و اون با بغض نالید:(( چرا اینکارو باهام میکنی؟ مگه بهت نگفتم میای اینجا قورباغه ات رو نباید بیاری؟ چرا حالا که گذاشتم امروز استثنا بیاریش در باکسشو درست نبستی؟ از اذیت کردنم خوشت میاد؟ ))

Y.G Where stories live. Discover now